ذهنهای ناهشیار
پادکستی در روانکاوی و رواندرمانی
کاری از مجموعه رواندرمانی پویشی
شمارۀ اول:
هیچ رویکرد رواندرمانی به مانند روانکاوی تا این حد شایعات پیرامونش ایجاد نشده است. تنها در روانکاوی است که بیمار بر روی کاناپه دراز میکشد، درمانگرِ متاثر از زیگموند فروید، دوران کودکی بیمار را با توضیحات نامتعارف بررسی میکند و انتظار این است که معنای نهفته در پس هر انحراف از کلام، کنایه و یا نتیجهگیریهای ناپخته را بیابد که در بهترین حالت ممکن است کوچکترین کمکی به بیمار بیچاره نکند یا در بدبینانهترین حالت، به او آسیب نیز وارد کند.
حتی امکان دارد که درمانگر چیزی نگوید، پشت کاناپه کل جلسه را کامل به خواب برود و پولی به جیب بزند تا تمایلات مشکوک خودش را برآورده کند و در آخر نیز این اوست که مشکلات روانی دارد. سعی میکنیم تا چنین ادعاهایی را بررسی کنیم.
روانکاوی چیست؟
سادهترین پاسخ این است: یکی از چندین رویکرد رواندرمانی که به درمان بیماریهای روانی مانند افسردگی، اضطراب و اختلالات میپردازد. انواع زیادی از رواندرمانی مانند رفتاردرمانی و یا رواندرمانی سیستمیک وجود دارند. انواع زیادی از روانکاوی نیز گسترش یافته است که یافتن ویژگی مشترک در آنها دشوار است. علاوه بر این، روانکاوی تنها نوعی از رواندرمانی نیست، بلکه به بخشی از میراث فرهنگی ما بدل شده و حتی در زمینههای دیگری همچون هنر و صنعت تبلیغات نیز گسترش یافته است که البته بیشتر درباره آن خواهیم شنید.
با آوردن کلمه روانکاوی بلافاصله به یاد زیگموند فروید میافتیم، البته او عصبشناسی اتریشی در وین بود که در حدود سال ۱۹۰۰ روانکاوی را پایهگذاری کرد. با این حال، اشتباه است که روانکاوی قرن بیست و یکم را منحصرا با زیگموند فروید یکی بدانیم، علیرغم اینکه بسیاری دقیقا چنین میپندارند. استدلال میکنند، همان طور که در آن زمان هم انجام میدادند. مانند این است که رد نظریههای فروید را دلیلی بر منسوخ شدن روانکاوی بدانیم. بنابراین روانکاوی را مدیون بنیانگذار آن هستیم که مانند هر علمی، تحولات بسیاری پس از او در آن رخ داده است.
روانکاوی از زمان فروید تا به امروز، در حال تکامل یافتن است. برای مثال، روانکاوان مشهوری که به نوعی تاثیر زیادی بر روانکاوی گذاشتند عبارتند از: آلفرد آدلر، کارل گوستاو یونگ، ملانی کلاین، اریک اریکسون، اریک فروم، ویلفرد بیون، جوزف و آنماری سندلر، یا برخی از تحلیلگران معاصر، مثل پیتر فوناگی، اتو کرنبرگ و یا جسیکا بنجامین هستند. مکاتب مختلفی در سراسر جهان شکل گرفتهاند که هر کدام از رویکردهای درمانی متفاوتی پیروی میکنند و در تکنیکهای درمانی خود تفاوتهای زیادی دارند. در این رویکردها، بیماران فقط بر روی کاناپه دراز نمیکشند و در مورد کودکی خود صحبت نمیکنند. تحلیلگر در طول آموزش خود با رویکردهای درمانی متعددی آشنا میشود و وقتی اوضاع خوب پیش میرود، به جای اینکه صرفاً از یک مکتب خاص پیروی کند، شکل و شمایل درمانی خود را پیش میگیرد.
به هیچ وجه آسان نیست که بگوییم چه چیزی همه رویکردهای روانکاوی را به هم مرتبط میکند، کلمه روانکاوی چه درست و چه غلط، اصطلاحی است که مانند چتر تمامی جریانهای مختلف را دربر بگیرد. اما شاید مفاهیمِ اساسی هستند که حداقل در تمامی این مکاتب روانکاوی مشترک هستند که حداقل میتوانند برخی از سوتفاهمها را برطرف کنند.
نقش ناهشیار
وقتی کلمۀ «ناهشیار» را میشنویم، ورطهای عمیق و تاریکی را در درونمان تداعی میکند، ظاهراً جاییکه سرشت زشت و آرزوهای شیطانی مان در کمین است و همۀ رفتارهای مبهم، معنا پیدا میکنند. برخلاف آن چه گفته شد، این ربط بسیار اندکی به چیزی دارد که روانکاوان بهعنوان ناهشیار درک میکنند. روانکاوی معاصر، ناهشیار را بهعنوان ماهیتی اسرارآمیز و بهعنوان مکانی پنهان در اعماق روان ما و شر درونی در نظر نمیگیرد. در وهله اول، ناهشیار به معنای چیزی بیش از جنبههای خاصی از فکر و عمل و احساس ماست که از آنها آگاه نیستیم. درک چنین موضوعی در نتیجۀ واپس رانی جایگزین ممکن است، بسیاری از آنچه روانکاوان بهعنوان ناهشیار درک میکنند، تکانههای واپسرانی شده نیستند؛ بلکه فرایندهای روانی کاملاً معمولی هستند که فراتر از تفکر بازتابی-زبانی عمل میکنند. تفکر ما صرفاً در سطح شناختی عمل نمیکند، بلکه تفکر در احساسات، عواطف، تفکر در صورت و تفکری وجود دارد که در اعمال ما ابراز میشود بهصورت کلی، زبان بدن ماست. آشنایی با این وجوه فکری نیازمند نوعی درهمتنیدگی احساسی است، مانند اینکه باید در زبان موسیقی غوطهور شد تا به فهم موسیقی دست یافت.
در واقع هر تجربه، سطح متفاوتی از زندگی روانی ما را در برمیگیرد، که همین موضوع در وهلۀ اول، فرایند رشد روانی را مشخص میکند. از حالت بدنیِ آشفته، احساسی پدید میآید که میتوان نامی به آن داد، چیزی که نشانۀ روانیِ درک ناپذیر را، قابل درک میکند که به خویشتن و سرگذشت زندگیمان مربوط میشود. در این زمینه، به هشیاری رسیدن به معنای بیان حقایق ناپسند نیست، بلکه به معنای دگرگونی روانی است. تمام توجه روانکاوی مدرن نیز دقیقاً به همین دگرگونی روانی معطوف میشود. از روانشناسی رشد که چگونگی رشد افکار و احساسات کودکان را بررسی میکند، بسیار آموخته است. بهعنوانمثال، میدانیم که با توجه به نظریات مدرن دلبستگی، فرایند تفکر درونی از کودکی و درنتیجه تجربیات ما در روابط با دیگران به وجود میآید که برای بیشتر ما از والدین شروع میشود.
دگرگونیهای روانی، بهدلیل اینکه فقط به ساختارهای عقلانی محدود نمیشوند، بسیار پیچیده است. دانش در سطح شناختی از اینکه اختلال روانی از دوران سخت کودکی نشات میگیرد، کمک چندانی به ما نمیکند. برخلاف آنچه که تصور میشود، در روانکاوی چنین اتفاقی اساسا نمیافتد. تنها زمانی که فکر و احساس، تجربه و دانش باهم تلاقی میکنند، میتوان از چیزی «هشیارانه» در روانکاوی صحبت کرد. که این نتیجۀ تجربۀ هیجانی است که بیمار در جلسۀ درمانی و در ارتباط با درمانگر، برایش اتفاق میافتد. هیچ درمانگری کلید تفسیر برای درمان علائم ندارد: درک، تنها از طریق تعامل بین درمانگر و بیمار ایجاد میشود.
حتی رویا دیدن نیز در این زمینه اهمیت دارد: رویا تفکر را از طریق تصاویر در دشتی میان تفکر هشیارانه و تجربۀ بدنی محض بهنمایش میگذارد. دگرگونی روانی در طول درمان رخ میدهد همانگونه که برای اولینبار در رؤیای ما نیز قابل مشاهده است. به این دلیل است که با دگرگونی حالت روانی، رویای ما نیز تغییر میکند.
نقش تعارضات
حتی در عبارت آشنای «اختلال روانی» میتوان تصوری در لفافه از انسان را یافت که با اصلی اساسی در روانکاوی مغایرت دارد. اختلال، نقصی در سیستم را توصیف میکند که از عملکرد مناسب آن جلوگیری میکند. مانند چرخدندهای خراب در یک دستگاه کارخانه تولیدی که از کل فرآیند تولید جلوگیری میکند یا مانند سنگی در مسیر مسابقه دو که از ادامه دویدن ممانعت کند، موجب اختلال میشود. با این نوع تصور از بیماری، از بین بردن اختلال بسیار مهم است تا خط تولید یا دونده بتواند به کار خود ادامه دهد. برعکس، روانکاوی با این فرض شروع میشود که سطح روانی سالم و بدون آسیب در انسان وجود ندارد. روان ما بیش از هر چیز هنرمند بقا است و هیچ چیز بیهودهای خلق نمیکند. بسیاری از چیزهایی که از بیرون گویی مختل یا مخرب به نظر میرسند، در واقع معنایی دارند، حتی اگر به راحتی خود را به این شکل آشکار نکند.
از بدو تولد، ما با آرزوها و خواستههای مختلف دستوپنجه نرم میکنیم، و هیچ راهحلی برای ارضای تمامی جنبههای روانمان در اختیار نداریم. در واقع بهندرت پیش میآید که کاملاً با خودمان متحد باشیم. بیشتر مواقع بین خواستهها و تکانههای درونی مختلف در حال چکوچانه زدن هستیم. بنابراین خود را در تضادهای مختلفی در مییابیم. منظور از اصطلاح رایج «روانپویایی» نیز همین است که اغلب مترادف «روانکاوی» به کار میرود. داینامیک از واژۀ یونانی دینامیس گرفتهشده است: قدرت، نیرو، بهعبارتی علم نیروهای مختلف روانی همگرا.
به عنوان مثال، صبح از خواب بیدار میشویم و باید به کار یا درسهای مدرسه بپردازیم، درحالیکه اصلاً حوصله نداریم و ترجیح میدهیم بخوابیم، در اینترنت بچرخیم یا پادکستهای جالب گوش کنیم که در روانکاوی به آن تعارض میان اصل لذت (چیزی که بیشترین لذت را برای ما دارد) و اصل واقعیت (که ما را وادار به انجام وظایف میکند) میگوییم. در بیشتر موارد مصالحه ممکن است: نیازمان به خواب را به تعویق میاندازیم، با بیمیلی به مدرسه یا محل کار میرویم، و در ازای آن، شب یا آخر هفته را خوش میگذرانیم.
اما زمانی که اصل واقعیت بیش از حد از ما طلب میکند، مثلاً کارمان خیلی خستهکننده و طاقتفرسا و ناکامکننده باشد، مصالحه بین این دو نیاز دشوار خواهد بود. طبق خواسته اصل لذت، سرکار میخوابیم یا کل روز را شِکر و شکلات میخوریم. خوردن مقدار زیاد شکلات بهتنهایی اختلال نیست و با تمرینکردن و رژیم گرفتن کنترل میشود. اما هدفی دارد و بخشی از مصالحۀ روانی محسوب میشود: بهدلیل خاصی شکلات را میخوریم و به همین دلیل بهسختی میتوانیم خوردن آن را کنار بگذاریم. اغلب نقش علائم روانی ایجاد چنین مصالحههایی است. البته همانطور که بهزودی خواهیم شنید، چنین چیزی تا حدودی پیچیدهتر است. به همین دلیل، ما همیشه در حال مصالحه بین تعارضات هستیم و بههمینعلت همۀ ما نوروتیک هستیم که البته ایرادی ندارد.
نقش کودکی
یکی از رایجترین کلیشهها در مورد روانکاوی این است که کاملا متمرکز بر کودکی است. بیمار روی کاناپه دراز میکشد و در مورد گذشته صحبت میکند – در پایان آنها میفهمند که شاید برخی از مشکلاتشان از کجا سرچشمه میگیرد، اما این واقعاً کمکی به وضعیت فعلی زندگی نمیکند. با اینکه چنین تصویری نیز ارتباط چندانی با روانکاوی معاصر ندارد. اما بیاید بیماری را تصور کنیم که در طول تحلیل به اندازه شرایط فعلی روزمره، در مورد دوران کودکی نیز صحبت میکند. بیوگرافی البته بخش بسیار مهمی از درک خودمان و بازسازی داستان زندگی است؛ که بخش بزرگی از درمان بلند مدت است زیرا که سعی داریم از قسمتهایی از زندگی فاصله بگیریم. بدون شک دوران کودکی در رشد فردی اهمیت زیادی دارد، به ویژه در مواردی که با تجارب سخت یا تروماتیک همراه بوده است.
اما روانکاوی به گذشته بهعنوان خاطرهای صِرف نمیپردازد، بلکه، بهعنوان گذشتهای که دوباره به فعلیت رسیده بررسیاش میکند. گذشته تا آنجا که در انتظارات، الگوها و تجارب نقش داشته و اثرات دردناکی بر زندگی گذاشته است، مورد توجه روانکاوی است. بهعنوانمثال، وقتی فردی تمام زندگی اش را صرف جستوجوی عشق ناکاممانده توسط والدین میکند و دائماً بهدنبال افرادی میرود که فاصلۀ عاطفی آنها شبیه فاصلۀ عاطفی والدینش باشد تا تجربه طردشدن را تکرار کند. یا مثلاً کسی که احساس میکند تنها راه اثبات عشق، تلاش بیوقفه و انطباق با نیازهای دیگران است. داستان زندگی یک فرد گذشته نیست؛ بلکه عاداتی است که او و دیگران آن را تجربه میکنند، بخشی از زمان حال محسوب میشود. الگوهای روابط که همچنین در رابطۀ بین بیمار و درمانگر و مواجهۀ درمانی اینجا و اکنون نیز نقش دارد که محور اصلی درمان روانکاوی محسوب میشود.
نقش روابط
مطمئنا، همه مکاتب روانکاوی بر این عقیده هستند که روابط بین فردی درشکلگیری و درمان بیماریهای روانی اهمیتِ حیاتی دارد. شخصیت ما در انزوا به وجود نمیآید. هر رفتاری که ما نسبت به خود و یا با دیگران پیش میگیریم، چه دوستانه، مطیعانه، پرخاشجویانه، هشیارانه و یا آزاردهنده باشد، در پس آن جنبهای مربوط به رابطه است. ما همواره با کسی صمیمی و یا از او عصبانی هستیم. به این دلیل که ما به عنوان پستانداران ذاتا موجودات اجتماعی هستیم. ما همیشه در یک رابطه، در افکار، احساسات، آرزوها و بیزاریهایمان هستیم حتی در تنهایی. حتی رابطه ما با خودمان همچون رابطهای بینفردی ساختار یافته است. در واقع جایی در رابطه بینفردی شکل گرفت: صدای درونی اکنون ما زمانی صدای دیگری بود. ابتدا از والدین خود یاد گرفتیم که چه کسی هستیم، حتی نام را آنها بر ما گذاشتند و خودمان انتخاب نکردیم.
آنچه هستیم تا حد زیادی از طریق تجربیاتی که در روابط داریم، مشخص میشود. تابهحال برای ما پیش نیامده است که الگوی روابط را بهطور مداوم تکرار کنیم؛ بهطوریکه همیشه یک نقش را در گروه داشته باشیم و رابطهها به یکشکل تمام شوند. بعضی از تجربیاتِ روابط پایدار مانده و مداوم تکرار شوند، تا آنجا که از خود بپرسید چرا من؟
در بیماریهای روانی این مکانیسم بسیار برجسته است. بیشتر علائم روانی بُعد رابطهای دارند، در شمارۀ بعد با جزییات بیشتر خواهیم شنید. بهعنوانمثال، فردی مبتلا به اختلال اضطرابی که بهدست پزشک تنها آرام میشود، هرچقدر هم ترسش غیرواقعی باشد، همچنین فردی که در طول رواندرمانی بلافاصله نیازهای کودکانۀ خود را به درمانگر و ارزیابیهای تشخیصی او وابسته میکند. یا فردی با نشانههای روانتنی که درمانگر او از راه کلمات توان دستیابی به او را ندارد. یا فردی با نشانههای افسردگی که همیشه باید توسط دیگران هل داده شود تا زمانی که آنها را کاملاً عصبانی میکند. یا فردی باتجربۀ تروماتیک و اختلال بهاصطلاح مرزی که به دلایلی غیرقابل توضیح، مکرر با افراد بالقوۀ مجرم پرخاشگر وارد رابطه میشود.
این پویاییهای رابطه معمولاً عوارض جانبی نیستند، بلکه هسته مشکلات روانی هستند. نکته اساسی در روانکاوی، درک مکانیسم این الگوهای رابطه و به دست آوردن تجربه جدیدی با درمانگر است. تجربه در روابط کلید تغییرمان است و بنابراین، رواندرمانی تا حد قابل توجهی عبارت است از: درک و کار روی روابط.
حتی معنای جنسیت در روانکاوی مورد مناقشه است و هر مکتبی آن را متفاوت ارزیابی میکند. فروید بخش بزرگی از همۀ علائم روانی را به منشأ جنسی کودکی نسبت میداد. اگرچه منظور فروید از جنسیت کاملاً متفاوت از معنای رایج آن است که بدونشک به سوءتفاهم های بسیاری منجر شده است.
امروزه روانکاوان جهان تجربۀ ذهنی را از جنبههای دیگری میبینند. تحولات معاصر بهطور چشمگیری از مفهوم فرویدی فاصله دارد. بههرحال، واقعیت اجتماعی ما نیز تغییر کرده است: اخلاقیات جنسی رایج در جوامع مدرن غربی با آنچه در اروپای اوایل قرن بیستم وجود داشت، متفاوت است. درهرحال، تصور اینکه امروزه درمان روانکاوانه هر چیزی را به معنای جنسی نسبت دهد، دشوار است. اگرچه، جنسیت نقش بسیار مهمی را ایفا میکند، چراکه به نیازهای اولیۀ انسانی ما همچون خواب، گرسنگی و تشنگی یا آرزوی رابطهای صمیمی تعلق دارد.
نکته آخر:
کاناپه معروف. آیا هنوز در روانکاوی آنالیزان روی کاناپه دراز میکشد و تحلیلگر را هنگام صحبتکردن نمیبیند؟ هیچ پاسخ جامعی برای این سؤال وجود ندارد. دلایل خوبی برای اینکه چرا تحلیل باید روی کاناپه انجام شود، وجود دارد. همانطور که میتواند دلیل خوبی علیه آن وجود داشته باشد. در بعضی از درمانها بیمار بهطور سنتی روی کاناپه دراز میکشد، و موارد دیگر روبهروی درمانگر مینشیند. هر تحلیلگر در دوران آموزش خود، در هر دو تکنیک آموزش میبیند و برای هر آدمی همواره با موافقت او، شرایط درمانی را پیش میگیرد.
همانطور که خواهیم دید درمانهای کوتاهمدت روانکاوانه نیز وجود دارد که برای بعضی از بیماریهای روانی مناسباند. درمان مبتنی بر ذهن سازی یا درمان بین فردی پویا، مانند درمان مبتنی بر ذهنسازی یا درمان بینفردی پویا. با اینکه سبکهای مختلفی وجود دارد، مدتزمان و شدت روانکاوی چیزی است که آن را از درمانهای دیگر متمایز میکند. در بسیاری از موارد و نه همیشه، روانکاوی درزمانی طولانی انجام میشود. بااینحال، معنای آن میتواند بهطور چشمگیری متفاوت باشد. گاهی اوقات چندین جلسه در هفته در طول چند سال و گاهی یک جلسه در هفته و درکل پنجاه یا صد ساعت که به عوامل مختلفی بستگی دارد: مثل علایم فردی، رویکرد درمانی خاص و البته به شرایط بیرونی. بهعنوانمثال، پوشش جلسات توسط بیمه. در آلمان بیمۀ سلامت تا سیصد جلسه را پوشش میدهد و حتی در بیمۀ فردی امکان دارد بیشتر شود اما در بعضی کشورهای دیگر تا چهل جلسه و بعضی دیگر اصلاً جلسات رواندرمانی را پوشش نمیدهند و هزینۀ آن به عهدۀ فرد است.
درمانهای روانکاوانه باید برای شرایطی از این دست راهحلی بیابند. از دیگر سو فرایندهای ذهنی محاسبهپذیر نیستند، به زمان نیاز دارند و نمیتوان زمانی برای آنها مشخص کرد. روانکاوی فرآیندی شخصی و پویا است که در آن به موضوعاتی پرداخته میشود که مملو از ترس یا پر از شرم هستند و عمیقاً در هویت ما ریشه دارند. به همین دلیل، اینکه درمانگر و بیمار بهخوبی یکدیگر را بشناسند، اهمیت زیادی دارد که تنها میتواند در فرایندی دقیق و آگاهانه اتفاق بیفتد که در آن زمان کافی برای ایجاد اعتماد عمیق و درک متقابل وجود دارد. اغلب اوقات علائم اولیه، مانند حملات پَنیک، بهسرعت در طول درمان از بین میروند. بهطوریکه ممکن است مشکلات اصلی، مانند مسائل هویت، روابط بینفردی، سوگ عمیق، پوچی یا رابطۀ ما با والدینمان، تجربیات کودکی یا سؤالاتی دربارۀ چگونگی زندگی و معنای زندگی ظاهر شوند که همگی عمیقاً در زندگینامه ما ریشه دواندهاند. بنابراین برای اطمینان از امکان تغییر، به چیزی نیاز داریم که شاید امروز بسیار دشوار است؛ اما مطمئناً بخشی از اولین قدم بهسوی رشد روانی است: وقت گذاشتن.
متن آلمانی: سُوسیلا لوتز و یاکوب مولو ترجمه اینگلیسی: سالامون لورنس
خوانشگر و کارگردانی هنری: ناصر تقوی ترجمه و ویراستاری پارسی: محسن میرزاآقا
گزارشهای روزنامهها:
https://www.theguardian.com/science/2016/jan/07/therapy-warsrevenge-of-freud-cognitive-behavioural-therapy
https://www.theguardian.com/science/2020/jan/10/psychotherapychildhood-mental-healt
متنهای پیشنهادی:
Busch, F (2013). Creating a Psychoanalytic Mind. London: Routledge.
Brown, L J (2018). Transformational Processes in Clinical Psychoanalysis: Dreaming Emotions and the Present Moment. London: Routledge.
Freud, S (1916-17): A General Introduction to Psychoanalysis. Ware: Wordsworth Editions Ltd, 2012.
Fonagy, P, Target, M (2003): Psychoanalytic Theories: Perspectives from Developmental Psychopathology. Whurr Publications.
Grossmann, K, Grossmann, K E, & Waters, E (2005): Attachment from Infancy to Adulthood: The Major Longitudinal Studies. New York, NY, US: The Guilford Press.
Mitchell & Black (2016): Freud and Beyond: A History of Modern Psychoanalytic Thought. New York, NY, US: Basic Books.
Levy, F (2019). Psychoanalysis with Wilfred R. Bion: Contemporary Approaches, Actuality and The Future of Psychoanalytic Practice. London: Routledge.
Shedler, J (2006). That was then, this is now: Psychoanalytic psychotherapy for the rest of us. Retrieved from: http://jonathanshedler.com/writings
Shedler, J. (2010). The efficacy of psychodynamic psychotherapy. Am Psy-chol 65, 98-109.
Solms, M. (2015). The feeling Brain. Karnac Books: London.
Vermote, R (2018). Reading Bion. London: Routledge.