این اعترافی شرمآور است، اما منصفانه است که بگوییم بعضی از ما بخش زیادی از زندگیمان با ناکامی، ناامیدی و سرگشتگی صرف پرسیدن این سوال اساسی میشود؛ که چرا من اینچنین تنها هستم؟
به عبارت دیگر چرا معمولاً در هرجمعی خودم را متفاوت میبینم؟ چرا نمیتوانم راحتتر با آدمها ارتباط برقرار کنم؟ چرا دوستان بیشتری ندارم که شایسته نام دوستی باشند؟بغرنج ترین نتیجهای که میتوانگرفت این است که؛ من سزاوار تنفر هستم چون جالب نیستم یا شاید عیب و نقصی دارم.
اما پاسخ واقعی احتمالاً بسیار منطقیتر بوده و سرزنشِ نهفته در آن بهمراتب کمتر است. ما آدمهای منزوی بنا به دلیلی بسیار محکم و قابل بخشش تنها هستیم؛ ما به دروننگری علاقهمندیم درحالیکه آنها (یعنی دیگران) با تمام هوش، ذکاوت و توانایی ذهنیشان اینگونه نیستند.
آنها ممکن است سرگرمیها و علایق زیادی داشته باشند، درمورد بسیاری از موضوعات حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشند، اما علاقهای به دروننگری عمیق ندارند، به همین سادگی! این ایده که به دوران کودکی خود بروند و پیوند بین احساسات و رفتارهایشان را بیابند، یا برای مدت طولانی در حمام یا تخت دراز بکشند و رویدادهای زندگیشان را پردازش کنند، برایشان سرگرمکننده نیست. دروننگری کار آنها نیست، آنها این موضوع را با کلمات به ما نگفتهاند، هرگز نخواهند گفت و حتی ممکن است خودشان نیز این موضوع را متوجه نشوند. ما فقط براساس شواهد بیرونی باید حدس بزنیم که اینچنین است: هرگز احساس نمیکنیم با آنها چیز زیادی برای گفتن داریم، حتی اگر بهظاهر موضوعات زیادی برای به اشتراک گذاشتن وجود داشتهباشد.
این فقدان دروننگری است که توضیح میدهد چرا مکالمه با این افراد اغلب به موضوعات بیهوده و مهمل ختم میشود: معمولاً موضوع بحث در مورد قیمت بلیط قطار، بهترین روش پخت کلوچه، یا فلان همدانشگاهی است (موضوعاتی که برایمان جذاب نیستند و یا اشخاصی که ما آنها را نمیشناسیم). این مثال توضیح میدهد که چرا وقتی سعی میکنیم مکالمه را به موضوعات خودمانیتر و با حساسیت بیشتر هدایت کنیم، بهنظر میرسد که هرگز نمیتوانیم بحث را مدیریت کنیم و در نهایت دوباره به بحث درباره نتایج ورزشی یا رسوایی جدید سیاسی میرسیم.
آنها لزوماً سرد نیستند اما مطمئناً میتوانند چنین به نظر برسند، زیرا علاقهای ندارند با آنچه واقعاً در قلبشان میگذرد ارتباط برقرار کنند. گاهیاوقات ممکن است تعجب ما را برانگیزند، مثلاً وقتیکه بهطور غیرمنتظرهای میگویند ما را دوست صمیمی خود میدانند! باید بپذیریم بیشتر آشنایانمان هرقدر هم که در ظاهر بخواهند دوستانه رفتار کنند، نمیخواهند به قیمت دروننگری خود این کار را انجام دهند.
سهم ما تنهاییست، زیرا براساس تصور خودمان از مفهوم صمیمیت عمل میکنیم که البته از تصور رایج بهدور است و با این تصور خودمان را شکنجه میکنیم. اگر در طول زندگی فقط یکی، دو نفر را ملاقات کنیم که همانند ما به دروننگری علاقمند باشند، سعادتمند خواهیم شد. در بقیه مواقع نباید مشکلی که با احساس تنهاییمان داریم را با اینکه تنها هستیم یکی بگیریم. دردناک اما کاملاً قابل درک است؛ سرگرمی مورد علاقه ما (دروننگری) هرقدر هم که اصیل باشد، درواقع یک سرگرمی بسیار غیرمعمول است.