احساس تنهاییِ عمیق

آیدا از این‌که توانسته رابطه‌ی طولانی‌مدت داشته باشد احساس خوشحالی می‌کند، اما دلش می‌خواهد ازدواج کند و بچه‌دار شود.

آیدا دختری قدبلند و جذاب است. او نوازنده پیانوست. سام، پارتنرش، پزشکی توانمند است. از نظر دیگران او پسری خوش‌برخورد و بسیار شوخ‌طبع است.

اما بهتر است گولِ بزله‌گویی‌های او را نخورید! در طیِ این هفت سال دوستی، آیدا هیچ‌وقت نتوانست با سام احساساتش را بروز دهد. چراکه هربار او با شوخی، سروته قضیه را هم می‌آورد.

آیدا احساس تنهایی عمیقی می‌کند. احساسات او هیچ‌گاه در این رابطه دیده نشدند.

اما هر وقت هم به در بسته خورد، نادیده گرفت و به رابطه ادامه داد.

آیدا احساس می‌کند گیر افتاده است. از طرفی عاشق سام است و از طرف دیگر هر سال که می‌گذرد زنگ خطری برای اوست. چراکه فرصت برای تشکیل خانواده و مادر شدن را از دست می‌دهد.

یک شب وقتی آیدا از رویای مادر شدن گفت، سام پیشنهاد داد که با خانواده‌اش به خواستگاری بروند. آیدا بسیار هیجان‌زده بود. طوری‌که تا صبح نتوانست چشم روی هم بگذارد. اما وقتی صبح پیام خنده‌ی سام را دید شوکه شد.

وقتی آیدا از شوخی‌ بی‌موردِ سام برای مادرش تعریف کرد، مادرش هم طرفِ سام را گرفت و او به زودرنج بودن متهم کرد. مادر آیدا هیچ‌‌وقت اهمیتی به احساسات و عواطف او نداده است.

اما من، شاید مثل بسیاری از شما، این‌طور فکر نمی‌کنم. بیش‌تر شبيهِ تحقیر کردن است تا شوخی. این دیگر چه مدل شوخی‌ است؟ به بازی گرفتن احساسات دیگری!

سام مانندِ مادر آیدا دچار فقدان همدلی‌ است.

اما چرا آیدا کسی شبیه مادرش را انتخاب کرده است؟ جان بالبی می‌گوید: بَدَوی‌ترین بخش‌های مغز به ما می‌گویند که امنیت در چیزهای آشناست!

3.3/5 - (3 امتیاز)
تفکر روز

نظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

حمایت از ما

حمایت و دلگرمی شما، پشتوانه بسیار ارزشمندی برای تیم روان‌درمانی پویشی است. ما با حمایت شما ایستاده ایم. 

حمایت از ما