شایان و شایسته میخواهند در موردِ فروش خانه پدری با مادر صحبت کنند.
شایان کارمند است و دو فرزند دارد. شایسته هم نامزد کرده و قرار است به زودی ازدواج کند. هر دو به نوعی با مشکلات اقتصادی درگیر هستند.
شایان و شایسته به این نتیجه رسیدند که اگر این خانه را بفروشند هر سه میتوانند خانه بخرند هر چند آپارتمانی و کوچکتر.
اما مادرشان به شدت به این خانه وابسته است.
وقتی جمعه بعدازظهر گرم صحبت بودند و میخواستند به اصل ماجرا بپردازند، ناگهان شایان غیبش زد.
وقتی شایسته دنبالش گشت، از پنجره دید که شایان سوار ماشینش شده و قصد رفتن دارد.
کودکان با احساساتشان تصمیم میگیرند؛ یعنی آن کاری را میکنند که حسِ بهتری به آنها میدهد. اما فردی که به بلوغ فکری رسیده پیامدهای احتمالی را در نظر میگیرد.
اما برای کسی که ناپخته است، این غریزه کودکی تغییر نمیکند. یعنی آنها آنچه که حس خوبی به آنها میدهد را انجام میدهند.
چیزیکه همیشه احساس خوبی دارد، لزوما بهترین کار در بزرگسالی نیست. یعنی تأمل در عمل ، یا به تعویق انداختن لذت چیزیست که در شکل گیری ایگوی سالم حیاتی است.
با این مثال بیشتر به گفتهی فروید پی میبریم که میگوید: «رشد تواناییِ به تعویق انداختن لذت است.»