کلام آخر: نشانه‌های افزایش انتقال-انتقال‌ متقابل در پایان وقت

”هر خروجی ورودی به جایی دیگر‌ است“.

-بازیگری در روزن‌کرانتز و گیلدن‌استرن مرده است.

نوشته تام استاپورد

درخاطر همه فیلم‌‌بین‌ها تصویر کلارک گیبل، در نقش رت باتلر حک شده، که دم در ایستاده و رو به‌ ویوین لی (اسکارلت اوهارا) می‌کند، و در همان حال می‌‌گوید، ”صادقانه بگویم، عزیزم، به درک! برای من اهمیتی نداره“. اسکارلت از این حرف مات و مبهوت شده و زبانش بند آمده. فقط می‌‌‌تواند تماشایش کند همان‌طور که نا‌امید در مه مانده و نای جواب دادن ندارد. این تکه معروف، نمونه‌‌ای از کلام آخر است، شیوه دراماتیک محبوبی که توسط نمایشنامه‌‌‌نویسان قرن‌هاست استفاده می‌‌‌شود. شخصیتی که حرف آخر را می‌‌‌زند دست بالا را می‌‌‌گیرد، او آخرین کلمه را در مکالمه می‌‌‌گوید، شخصیت دیگر را با پیامی در صحنه ترک می‌کند که باید تنها و در سکوت با آن مبارزه کند، احساس ناتوانی می‌کند و نمی‌تواند متقابلا واکنش نشان دهد. همه ما افرادی را می‌شناسیم که این شیوه دراماتیک را برای به دست گرفتن کنترل در بحث‌های خاص، تأثیرگذاری در موقعیت‌های اجتماعی، یا گفتن کلام آخر در بحثی شخصی به خود اختصاص می‌دهند.

در طی سالیان طولانی، توجه ویژه‌ای به آخرین ارتباط ساعات کار با بیماران در روا‌ن‌کاوی و روان‌درمانی داشته‌ام. دریافته‌ام که ‌حرف‌های آخر اغلب از اهمیت‌‌ فوق‌العاده‌‌ای در فرآیند درمانی برخوردار است؛ گاهی اوقات، کلام آخر ممکن است مهم‌ترین ارتباط ساعت باشد و پیامی را منتقل کند که بیمار احساس می‌کند نمی‌تواند روی کاناپه یا صندلی بگوید. این نظرات مستلزم توجه دقیق از سوی تحلیل‌گر است به این خاطر که بیمار احتمالا آن‌ها را در وقت دیگر مطرح نخواهد کرد. کلام آخر دقیقا در زمان ترک جلسه بیان می‌‌‌شود به این دلیل  که بیمار می‌‌‌خواهد آن را از جلسه دور نگه‌ دارد. دقیق‌تر این است که، بیمار درباره ارتباط داشتن با این موضوعات متعارض است. آن را به عنوان یک بخش مجزا با شدت و حدت بیان می‌‌‌کند مصالحه‌ای بین گفتن و نگفتن است. این ارتباط اغلب بار هیجانی زیادی دارد تا آن جا که فقط در انتهای جلسه به تحلیل‌گر منتقل می‌شود، جایی که وقفه‌ای را به دنبال خواهد داشت. فروید (1913) خاطر نشان کرد که برخی از بیماران، که به دراز کشیدن روی کاناپه اعتراض‌ دارند، نظرات نهایی را به صورت جداگانه از روند درمان رسمی‌‌ در نظر می‌‌‌گیرند. او به تحلیل‌گران توصیه می‌‌‌کند که این جدایی تصنعی را نپذیرند: ‘او آن‌چه را که قبل یا بعد از جلسه گفته می‌‌‌شد یادداشت می‌‌‌کرد، و در اولین فرصت پیش می‌‌‌کشید، بنابراین قسمتی را که بیمار سعی در مطرح کردنش داشت را بررسی می‌‌‌کرد (ص. 139) در حالی که فروید آن بخش و اهمیت‌اش راشناسایی می‌‌‌کرد، اما در مورد محتوای این ‌حرف‌های آخر بحث نمی‌‌‌کرد.

به تاسی از مشاهدات فروید مبنی بر این‌که بسیاری از بیماران سعی در ایجاد تفکیک بین جلسه رسمی‌‌ و حرف‌های موقع رفتن از جلسه دارند، می‌‌توانیم چنین مشاهداتی را گسترش دهیم و دریابیم که برخی بیمارانِ مشخص تجارب خود را به عنوان دو فرآیند درمانی جداگانه مفهوم‌سازی می‌کنند‌: اولین مورد در خود جلسه رسمی‌‌ اتفاق می‌‌‌افتد، در حالی که دومی با کلام آخر آغاز می‌‌‌شود و شامل یک رابطه خیالی ادامه‌دار در خارج از جلسه است. کلام آخر اغلب به گونه‌ای طراحی می‌شود که تحلیل‌گر را با حالت عاطفی خاصی مانند اضطراب، عصبانیت، رشک یا غم رها کند که به بازنمایی ذهنی تجربه بیمار در هنگام ترک مطب مرتبط است.

به این ترتیب بیمار خیال می‌‌‌کند که بر محدودیت زمان جلسه غلبه کرده است. این گونه در برابر آسیب نارسیسیستیکی که، به او گفته می‌‌‌شود وقت‌اش تمام است دفاع می‌‌‌کند و این چنین تحليل‌گرش لذتی از وقت استراحت نخواهد برد. بیمار هنگام ترک مطب فکر می‌‌‌کند: ‘جلسه واقعاً به پایان نرسیده است’، چراکه تحلیل‌گر من همچنان دارد به من فکر می‌‌‌کند.’ علاوه بر این، کلام آخر اغلب لحظه‌ای اوج می‌گیرد که نشانه‌های انتقال افزایش یافته است، جایی که احساسی که در طول وقت درمان پنهان بوده است ناگهان هنگام ترک مطب آشکار می‌‌‌شود. یا به شکل جایگزین، دفاعی در برابر پدیدار شدن احساس انتقال در زمان ترک آن آشکار می‌‌‌شود. مثال‌های بالینی برخی از این الگوهای را نشان خواهند داد.

آقای الف مردی بیست و هفت ساله متخصص و مجرد بود که به دلیل مشکلات در برقراری و حفظ صمیمیت طولانی مدت برای تحلیل آمده بود. پس از تقریباً یک سال تحلیل، او شدیدا به تحلیل‌گر خود وابسته شده بود، همچنین نگران و مضطرب بود که تحلیل‌گرش آخر هفته‌ای طولانی را داشته باشد که سبب می‌شد دو جلسه را  از دست بدهد. روز دوشنبه پس از آخر هفته‌ای طولانی، آقای الف با ده دقیقه تاخیر به جلسه آمد و با جزئیات در مورد آخر هفته وحشتناکی که اخیرا تجربه کرده بود صحبت کرد. دورهمی را توصیف کرد که در آن هر بار که خواسته با زنی گفتگو رو شروع کند احساس “آسیب‌پذیریِ باور نکردنی” کرده است. او احساس می‌کرد کنترلی روی این موقعیت‌ها ندارد و دیگر مردانِ با تجربه‌تر و بالغ‌تر، برتری قابل‌توجهی نسبت به او دارند. او به دلیل ناکامی در ارتباط با زنان در مهمانی، به شدت احساس افسردگی می‌کرد و با این احساس مانده بود. به تحلیل‌گرش توضیح داد که آخر هفته احساس می‌کرده که رها شده است و بیش از هر زمان دیگری نیاز به دیدن تحلیل‌گرش داشته است. او به تحلیل‌گرش گفت که چقدر به او وابسته است و در آخر هفته‌ای طولانی چگونه به او فکر می‌کرده. با تلخی توصیف کرد که چگونه وقتی مهمانی تموم شده سوار ماشینش شده و زده زیر گریه، سکوتی طولانی در پی این اظهار نظر حاکم شد. اگرچه رویه تحلیل‌گر بود که پایان جلسه را اعلام کند، اما در این روز خاص آقای الف. وقتی پنج دقیقه از جلسه باقی مانده بود، نگاهی به ساعت انداخت، ناگهان از روی کاناپه بلند شد و بدون رودربایستی گفت: “این تمام چیزی بود که باید می‌گفتم. خدا‌حافظ”. در که بسته شد، تحلیل‌گر تنها ماند و فرصتی برای پاسخگویی نداشت. روز بعد آقای الف در ساعت مقرر برگشت و در شروع تداعی‌هایش با مشکل مواجه شد. تحلیل‌گر با پیروی از توصیه فروید (1913) در مورد پایان جلسه قبل نظر او را خواست. آقای الف. توضیح داد که احساس می‌کند همین وضعیت او را در مهمانی به طور کلی زندگی‌ و همچنین در شرایط تحلیل به ستوه آورده. او در موقعیت «دستِ پایین» در برابر تحلیل‌گر، و کاملاً خارج از کنترل‌ بودن احساس “آسیب‌پذیری” می‌کرد. او در پایان جلسه متوجه شد که تنها منبع کنترل او، پایان دادن به وقت توسط خودش بوده، نه این‌که منفعلانه منتظر اعلام تحلیل‌گر مبنی بر پایان وقت باشد. وقتی که تحلیل‌گر در مورد عصبانیت آشکار او در هنگام خروج نظرش را داد، آقای الف فهرستی از شکایات لیست کرد، از جمله سکوت تحلیل‌گر پس از آخر هفته‌ای این چنین کش‌دار، افزایش هزینه اخیر، و تغییر زمان نسبت به هفته قبل که به بیمار نشان می‌داد که مورد پذیرش واقع نشده است. آقای الف اظهار داشت در واقع به جلسه نیامده تا متوجه شود آیا تحلیل‌گر‌ش با او تماس می‌گیرد  و به اندازه کافی به او اهمیت می‌دهد یا خیر. او تصور می‌کرد که تحلیل‌گرش او را تحقیر می‌کند و از مشکلات او با زنان لذت می‌برد، درست همان‌طور که خیال می‌کرد مردان پخته‌تر در مهمانی این کار را با او انجام می‌‌دهند.

 آقای الف با نقض کردن ساختار معمول پایان وقت سعی می‌کرد فعالانه بر آن‌چه به طور منفعلانه تجربه می‌کرد تسلط پیدا کند. دراز کشیدن روی کاناپه، منتظر کلمات تحلیل‌گر برای اجازه ترک جلسه به او، وضعیتی غیرقابل تحمل بود، زیرا نمادی از این بود که او کاملاً از کنترل خارج شده و در برابر امیال تحلیل‌گر آسیب‌پذیر است. علاوه بر این، بررسی بیش‌تر در مورد احساسات انتقالی، نگرانی‌هایی را در مورد انفعال در رابطه با مردان کنترل‌کننده و مسلط آشکار کرد، که ریشه در رابطه او با پدرش داشت. این مثال همچنین به خوبی نشان می‌دهد که چگونه یک مسئله انتقال نهفته می‌تواند در موقع خروج از جلسه آشکار شود. خشم بیمار از انفعال و عدم کنترل او در حالی که روی کاناپه بود ابراز نشد. بلکه از دلتنگی‌ برای تحلیل‌گر‌ش می‌گفت و این‌که جدایی از او چگونه او را افسرده و تنها کرده است. در زیر غم و مدفون در سکوت طولانی پیش از خروج، خشم سرکوب شده‌ای بود که تنها زمانی آشکار شد که بیمار از روی کاناپه بلند شد و با عصبانیت کلام آخر خود را بیان کرد. در نهایت، این مثال نشان می‌دهد که چگونه یک سوپرایگو تحلیلی بازدارنده در کنترل خشم آقای الف هنگامی که روی کاناپه بود عمل می‌کرد. وقتی بیمار از روی کاناپه بلند شد، نه تنها به واسطه وضعیت خود کنترل و موقعیت برتر را به دست آورد، بلکه محدودیت‌های سوپرایگو را که با کاناپه مرتبط بود کنار گذاشت و  توانست خشم خود را تخلیه کند. اگر تحلیل‌گر در ابتدای جلسه بعدی توجه خود را به پایان جلسه قبل جلب نمی‌کرد، ممکن بود همچنان از بیان این احساسات و این پارادایم انتقالی جلوگیری کند. همان‌طور که روشن شد، خروج او ورودی به موضوعات جدید بود.

خانم ب، بیماری نارسیسیستیک بیست و پنج ساله تحت روان‌درمانی روان‌کاوانه است، او از درمان‌گر خود در مورد تعطیلات چهار هفته‌ ‌ای او گله داشت. در آخرین جلسه قبل از تعطیلات، او از ناتوانی‌اش در تغییر برنامه‌های درمان‌گر عصبانی بود. به درمان‌گرش پیشنهاد داد که تعطیلات را به دو هفته تقسیم کند، اما فایده‌‌ای نداشت و مدعی بود که درمان‌گرش دمدمی مزاج است و به نیازهای بیماران خود بی‌توجه است. او همچنین اذعان کرد که از رشک خود نسبت به توانایی درمان‌گر برای به مرخصی رفتن در هر زمان که بخواهد مطلع است. در پایان جلسه، او به سمت در رفت، به درمان‌گر نگاه کرد و گفت: “من حدس می‌زنم تنها راه برای برگشت شما از تعطیلات خودکشی کردن است.” با این شکل خداحافظی در را محکم به هم کوبید و از مطب بیرون رفت.

هدف چنین کلام آخری این بود که درمان‌گر را با اضطراب و احساس گناه رها کند. خانم ب امیدوار بود که درمان‌گرش در مورد او در طول تمام تعطیلات نگران بماند و در نتیجه رابطه خود را در فانتزی با او ادامه دهد، همان‌طور که او مطمئناً این گونه خواهد بود. علاوه بر این، به عنوان راهی برای مقابله با رشک خود نسبت به آزادی درمان‌گر برای رفتن به تعطیلات، او تلاش کرد تا با کاشتن بذری در ذهن درمان‌گر آن‌چه را که نمی‌توانست داشته باشد از بین ببرد تا زمانی که او نبود خود را بکشد. در نهایت، نظر او تلاشی بود تا درمان‌گر را به همان اندازه که در تغییر وضعیت خود ناتوان بود، ناتوان کند.

آقای ج، فردی عورت‌نما تحت درمان روا‌ن‌کاوی، در آخرین جلسه خود قبل از غیبت درمان‌گر، مانور مشابه‌ی را انجام داد. پس از مدت زمانِ طولانی بدون هیچ گونه اتفاقی از قرار گرفتن در معرض مخاطره،شروع به صحبت در مورد تکانه‌های خود برای عورت‌نمایی دوباره کرد. این موضوع در ده دقیقه پایانی جلسه مطرح شد. در ادامه گفت که ممکن است قادر به کنترل آن نباشد بعد از این‌که درمان‌گر اطلاع داد وقت تمام شده است، آقای ج از روی صندلی بلند شد و گفت: «وقتی برگشتی، من احتمالاً در یک آسایش‌گاه روانی یا زندان خواهم بود.» پس از غیبتی، آقای ج به درمان بازگشت و اذعان کرد که در واقع در زمانی که درمان‌گر نبود عورت‌نمایی کرده است، گرچه ماموران او را دست‌گیر نکردند. در بررسی انگیزه‌اش از بازگشت علائم، اذعان کرد که می‌خواسته درمان‌گرش درباره او به عنوان راهی برای رابطه در طی تعطیلات نگران بماند.

مانند خانم ب، آقای ج تلاش کرد تا در درمان‌گر احساس گناه القا کند و برای به دست‌آوردن کنترل موقعیتی که در آن احساس ناتوانی در تأثیرگذاری بر تصمیم درمان‌گر می‌کرد تلاش کند. این نمونه‌ها تا حدودی دراماتیک هستند چرا که پیش از تعطیلات رخ داده‌اند. با این حال، برخی بیماران الگویی ثابت از ارتباطات قابل توجه از طریق کلام آخر ایجاد می‌کنند.

آقای د. جوانی وسواسی-جبری بود که دوبار در هفته تحت درمان روا‌ن‌کاوی قرار داشت. او خود را «پسری خوب» مطیع و منفعل معرفی می‌کرد. به طور کامل قادر به ابراز خشم خود در جلسات درمانی نبود. در عوض از پرداخت صورت حساب خودداری می‌کرد. علاوه بر این، او الگوی بیان خشم خود را با کلام آخر ایجاد می‌کرد. روزی، پس از اینکه نتوانست عصبانیت خود را در مورد احساسش مبنی بر اینکه درمانگرش در طول جلسه به او خیره شده است ابراز کند، با قدم‌های بلند به سمت در رفت و با اشاره به ابراز نگرانی قبلی مبنی بر این‌که ممکن است سرماخوردگی را به درمان‌گرش منتقل کند گفت: «حدس می‌زنم تو سرماخوردگی من را نگرفتی». در فرصتی دیگر پس از مواجهه با عدم پرداخت صورت‌ حساب خود، با این اظهار نظر خارج شد: «از سرما یخ نزنی!» اندکی پس از آن، جلسه دیگری با این جمله به پایان رسید: ” لیز نخوری روی یخ!” یکی از قابل توجه‌ترین کلام‌های آخر او پس از جلسه‌‌ای رخ داد که در آن تا حد زیادی سکوت کرد به جز اظهار نظر گاه به گاه در مورد عدم پرداخت صورت حسابش. درمان‌گر ناکامی در فراهم کردن پرداخت حسابش را با ناکامی در ارائه موضوعات کلامی در جلسات مرتبط کرد. پس از سکوتی طولانی، مطلع شد که وقت تمام است. همین‌طور که به سمت در می‌رفت، برگشت و گفت: “دیروز چیزی نمانده بود کتابی برایت بخرم که نوشته پزشکی بود و عنوانش سی سال تمرین مقعدی بود.” پس از اطلاع به درمان‌گر از قصد خرید این هدیه خیرخواهانه‌، به سرعت از اتاق خارج شد و در را به هم کوبید. وقتی درمان‌گرش در جلسه بعدی این نظر او را پیش کشید، توانست احساسش را بررسی کند، که تلاش برای مطالبه پول و کلمات از او قابل مقایسه با انگشت کردن در مقعد او برای بیرون آوردن مدفوع است.

بررسی بیش‌تر تداعی‌های آقای د در کلام آخر، مواد ژنتیکی جدیدی در مورد رابطه شدیدا دوسوگرا با مادرش نشان داد که شامل مسائل مربوط به بازداری و کنترل بود. مانند آقای الف، این مورد بالینی نشان می‌دهد که چگونه کلام آخر ممکن است ورودی به موضوعات جدید باشد که در غیر این صورت به دلیل دوسوگرایی بیمار در مورد مطرح کردن آن در ساعات جلسه بدون تحلیل بماند. اپل بائوم (1961) خاطرنشان می کند که آخرین پاسخ در آزمون رورشاخ اغلب مهم‌ترین و آشکارترین پاسخ در مورد آسیب شناسی روانی بیمار است. او این واقعیت را خاطر نشان می‌کند که بیمار اطلاعات مشخصی را در مورد خود تنها هنگامی که وقت جلسه رو به اتمام است می‌دهد، به نوبه خود تشخیصی است. او می گوید: «ممکن است که بازداری، شرم یا احساس گناه مانع از آن ‌شود که او به اندازه کافی آزاد و خودانگیخته باشد که بسیاری از جنبه های خود را نشان دهد. یا شاید از مشکلی در بخشیدن و امتناع کردن به طور کلی ناشی شود.» (ص 127). همین‌طور در مورد آقای د. او درمان‌گر خود را به عنوان مادری تجربه کرد که از او انتظار داشت مدفوع (کلمات و پول) خود را در زمان و مکانی که به او دستور می‌داد تولید کند. برای سرپیچی از آن‌چه که او به عنوان یک فرمان سادیستی و غیرمنطقی حس می‌کرد، تولیدات خود را تا آخرین لحظه متوقف می‌کرد تا آن‌ها را تحت کنترل خود درآورد. با این کار، او سعی می‌کرد آن‌چه را که منفعلانه تجربه می‌کرد، فعال کند و سادیسم خود را در آن‌چه در قالب توضیحات خشمگینانه تجربه می‌کرد، بروز دهد. با این حال، همان‌طور که از مثال‌ها مشخص است، واکنش وارونه دفاع کاراکتر او این را بهتر در هر یک از کلام آخر‌ها نشان می‌دهد. از طریق واکنش وارونه، کلام آخر به صورت زیر شنیده می شود: “روی یخ نلغزید!” می توان این طور شنید شود: ” امیدوارم روی یخ سر بخوری.» «تا حد مرگ یخ نزنی!» را می‌توان به معنای «امیدوارم یخ بزنی بمیری» درک کرد. تلاش برای یکسان دانستن درمان‌گرش با مادری آزارگر و مزاحم که به زور محتویات بدن او را بیرون می‌آورد، باید با این توضیح که به فکر خرید یک هدیه برای او بوده است، پنهان می‌شد. با وجود واکنش وارونه، خشم معطوف در  کلام آخر همچنان به درمان‌گر می‌رسید. به دلیل دغدغه‌های همه‌توانی در مورد قدرت مخرب خشمش، می‌بایست بلافاصله پس از هر گونه ابراز خصمانه خارج می‌شد. او می ترسید که درمان‌گرش عمیقاً تحت تأثیر این اظهارنظرها قرار گیرد و به شکلی شدید و ویرانگر تلافی کند. از این رو این حرف‌ها را تنها در حالی که احتمال تلافی کم بود، هنگام خروج از مطب می‌توانست بگوید.

پایان هر ساعت یک جدایی است. با این تفسیر، احتمالاً اضطراب‌های مربوط به جدایی‌های اولیه زنده می‌شود. در هر چهار نمونه بالینی تشریح شده در بالا، کلام آخر به وضوح می‌تواند به عنوان دفاعی در برابر احساسات برانگیختهِ ناشی از تجربه جدایی درک شود. تلاش آقای الف. برای به دست گرفتن کنترل پایان جلسه، مانند حملات آقای د. در آستانه در به گونه‌‌ای طراحی شده بود که تحلیل‌گر پس از جلسه به یاد او بماند، همچنین با هدف بیرون بردن درمانگرش از در با او در یک مبارزه‌ای خشمگینانه خیالی عمل کرد. در حالی که آقای د. به سمت ماشینش می‌رفت، تصور می‌کرد که درمان‌گرش در دفتر خود قدم می‌زند و از عصبانیت از سرش دود بلند می‌شود. این رابطه خیالی در فواصل جلسات او را سر پا نگه می‌داشت. خانم ب. و آقای ج. هم‌چنین قبل از تعطیلات درمان‌گر، با درونی کردن تراپیست نگران و مراقب در طول جدایی، غیبت او را دوام آوردند. جدایی منفعلانه تجربه می‌شود و عمل ایستادن در پایان جلسه احساس خاصی از کنترل و فعال بودن را فراهم می‌کند. از چنین موقعیت فعالی است که بیمار برای دفاع در برابر انفعال و ناتوانی‌اش در رها شدن، با عصبانیت حمله می‌کند. حتی رت باتلر، می تواند استدلال شود، در واقع خیلی هم برای او مهم بوده. ماجرای رابطه بین رت و اسکارلت ما را به این باور سوق می‌دهد که رت بسیار به او اهمیت می‌داده، و موضع “برای من اهمیتی نداره” وقتی که او را ترک می‌کرد می‌تواند به عنوان یک دفاع نارسیسیستیک در برابر احساس آسیب، اضطراب تلقی شود. هیمان (1955) بیماری را توصیف می‌کند که از توهین و متهم کردن او بسیار لذت می‌برد. مشخصا در پایان ساعت می‌گفت که به او کمکی نشده، به همان شکلی که پیش از جلسه بوده در عذاب است. او گزارش کرد که بیمار با ذوق زیادی این حمله را به سمت‌اش می‌کرد. غلبه خصمانه در لحن او، این نگرش را منتقل می‌کرد که: “همان طور که دقیقاً اینجا شکنجه‌ات دادم بعد از ساعت جلسه هم عذابت خواهم داد. تو نمی‌تونی از من فرار کنی!” (ص 249). او رفتار خود را با استناد به پیشنهاد فروید توصیف می‌کند كه درون بردن می‌تواند تنها وسیله‌ای باشد كه ایگو به این طریق موضوع را رها کند (1923). بیمار برای ادامه حملات خود بین جلسات درمانی، او را به درون می‌برد. همان‌طور که هایمان پیشنهاد می‌کند، به تحلیل‌گر توصیه می‌شود که فراتر از خصومت دفاعی موجود در کلام آخر نظر کند تا نگرانی‌های اساسی در مورد جدایی مورد بررسی قرار گیرد.

تا این لحظه من برخی از کلام‌های آخر را شرح داده‌ام که برحسب تنوع دراماتیک شباهت قابل توجهی دارند. با این حال، برای اهداف این مقاله، من تعریف کلام آخر را (به قیمت این که استعاره را تا حدودی روشن کنم) بسط دادم تا هرگونه ارتباط پایانی را که بیمار هنگام ترک مطب بیان می‌کند، شامل شود. در این مفهوم سازی گسترده، که چندین مورد از آن‌ها را با نمونه‌های موردی نشان می‌دهم ممکن است تغییراتی داده شده باشد.

پرده آخر

خانم ث. زنی بیست و دو ساله با آسیب‌شناسی شخصیت نارسیسیستیک، برای مدت چند هفته منظم برای روان‌درمانی مراجعه کرده بود. به طور معمول، او به اتاق می‌آمد، روی صندلی می‌نشست و بلافاصله و پشت سرهم صحبت می‌کرد. او درباره دوست پسرش، پدرش، خواهر و برادرش و شمار زیادی از آشنایانش صحبت می‌کرد. به ندرت به درمان‌گر خود نگاه می‌کرد انگار نه انگار که او در اتاق است، گویی که برای مخاطبی نامرئی اجرا می‌کند. این شیوه صحبت کردن تأثیر فاصله‌گذاری داشت، به این خاطر که درک منظور او را برای درمان‌گر از این جهت که فرآیند‌ درمانی رابطه‌ای دو نفره است را دشوار می‌کرد. وقتی به او گفته می‌شد پایان وقت است، معمولاً از وسط جمله‌اش را قطع می‌کرد و بدون هیچ حرفی خارج می‌شد. روزی، پس از این که این الگوی برای حدود سه ماه ادامه داشت، درمان‌گر به او گفت که زمان آن رسیده که این کار را متوقف کند. از روی صندلی بلند شد در حالی‌که قبل از رفتن تردید داشت. رو به درمان‌گر کرد و با اشاره پرسید: “این کار برای شما کسل کننده است؟ من تو روان‌درمانی به جایی می‌رسم؟” وقتی این‌ها را می‌پرسید کاملا متفاوت از عمل‌کردش به نظر می‌رسید: او صمیمی و اصیل بود و مستقیماً به چشمان درمان‌گر نگاه می‌کرد، انگار برای اولین بار تصدیق می‌کرد که درمان‌گرش فردی واقعی است که برای او مهم است. پس از این‌که درمانگر به او گفت می‌توانند در جلسه بعدی درباره این سؤالات صحبت کنند، او بدون اظهار‌ نظر بیش‌تر از آن‌جا خارج شد.

این الگو برای چند هفته ادامه داشت و همیشه درمان‌گر را با این احساس بر می‌انگیخت که یک اجرا را دیده است، پس از آن که بازیگر زن از شخصیت داخل نمایش خارج می‌شد و پرده آخر می‌رفت، دلش می‌خواست پاسخ تماشاچیان را بداند. انگار داشت می‌پرسید آیا در طول جلسه به خوبی اجرا کرده است یا خیر. تنها در پایان جلسه، خانم ث. واقعی ظاهر می‌شد. به تعبیر وینی‌کات (1960)، «خود کاذب» او به جلسات می‌آمد، روی صندلی می‌نشست و ۵۰ دقیقه صحبت می‌کرد، در حالی که “خود واقعی” او فقط در کلام آخر ظاهر می‌شد. او چنان اضطراب شدیدی داشت که خود واقعی‌اش قابل قبول نبود که او به صورت دفاعی یک خود دروغین به نمایش می‌گذاشت، که امیدوار بود قابل قبول‌تر باشد. از آن‌جایی که درمان‌گر هر بار که او از شخصیت دروغین‌اش خارج می‌شد با او همدلی می‌کرد و با اشتیاق به او پاسخ می‌داد و لحظاتی از خود واقعی‌اش را به او نشان می‌داد به تدریج شروع به کنار گذاشتن نقش و نشان دادن بیش‌تر و بیش‌تر بازیگر زن پشت نقش کرد. هر چه بیش‌تر احساس پذیرش و راحتی کرد، نیاز به پرده آخر و کلام آخر به این شکل از بین رفت.

سوال لحظه آخر

آقای. ف.، دانشجوی بیست و دو ساله، پس از چندین تلاش ناموفق درمانی در جاهای دیگر، برای روان‌درمانی مراجعه کرد. بسیاری از جلسات اولیه او مملو از نظراتی در مورد ارتباط صمیمانه او با درمان‌گر قبلی‌اش بود. او همیشه هنگام توصیف سفرهای مختلفی که با هم انجام می‌دادند و درمان به صورت غیر رسمی بود، از درمان‌گر با نام کوچک یاد می‌کرد. درمان‌گر جدید با حوصله گوش می‌داد و اشاره کرد که ممکن است آقای ف. در مورد نوع رابطه‌ای که در درمان فعلی خود می‌خواهد دارد به او می‌گوید آقای ف. منکر این دغدغه شد و به درمان‌گر جدید خود اطمینان داد که از روندی که اوضاع پیش می‌رود راضی است. در پایان هر جلسه درمان‌گر به آقای ف. اطلاع می‌داد که وقتش تمام شده است، پس از آن آقای ف. معمولا بلند می‌شد و لحظه‌ای جلوی در درنگ می‌کرد تا بتواند از درمان‌گر سوالی بپرسد. بسیاری از این سوالات شامل اطلاعات شخصی در مورد درمان‌گر بود. به عنوان مثال، پس از تعطیلاتی کوتاه آقای ف. از  درمان‌گرش پرسید: “برنزه شدی. اسکی بودی؟” بار دیگر در حالی که قدم‌های بلندی به سمت در بر می‌داشت، یهویی پرسید: “برای کریسمس به خانه می‌ری؟” سؤالات دیگر مربوط به گرایش‌های مذهبی درمان‌گر و نگرش‌های سیاسی او بود. درمان‌گر بارها احساس می‌کرد که غافل‌گیر شده است و نمی‌دانست چگونه باید به چنین پرسش‌هایی پاسخ مناسب بدهد. او نمی‌توانست کلام‌های آخر را به جلسات بعدی بیاورد بنابراین این الگو بدون بررسی ادامه پیدا می‌کرد.

یکی از اهداف این نوع کلام آخر، غافل‌گیر کردن درمان‌گر و جمع‌آوری اطلاعات شخصی در مورد او برای ارضای کنجکاوی بیمار است. هم چون بسیاری از کلام آخر‌های دیگر، هدف آن تغییر روند به گونه‌ای است که درمان‌گر پاسخ‌گوی سؤالات است و نقش منفعل را در مقابل نقش فعال بیمار ایفا می‌کند. علاوه بر این، چنین الگویی از سوالات در پایان وقت تلاشی برای بیش‌تر کردن جلسه از ۵۰ دقیقه اختصاص داده شده برای آن است. سوالات شخصی نیز حائز اهمیت مشخصی هستند: بیمار به طور غیرمستقیم به درمان‌گر اطلاع می‌دهد که تنهاست و آرزوی یک رابطه صمیمی‌را دارد. چنین سوالاتی موقع رفتن تلاشی برای به دست‌آوردن رابطه‌ی خاص مانند رابطه با درمان‌گر قبلی از طریق به دست‌ آوردن اطلاعات خصوصی و یک یا دو دقیقه کنجکاوی خارج از وقت در مورد درمان‌گر و چارچوب سؤالات موقع خروج بود، بیمار توانست تعداد بیش‌تری از این مطالب را وارد جلسات کند. او به مشکلات قابل توجهی در رابطه با پدرش اذعان داشت و آرزو داشت که درمان‌گرش پدری جدید و متفاوت برای او باشد. سوالات او تلاشی برای کشف جنبه‌های مهم زندگی شخصی درمان‌گرش بود تا زمینه‌ای برای همانندسازی فراهم کند. او تصور می‌کرد که با همانندسازی با درمان‌گر خود، می‌تواند بر هویت متزلزل و مغشوش خود غلبه کند و رابطه پدر-پسری رضایت بخش‌تری ایجاد کند.

خروج کلیشه‌ای

 آقای ج، مرد جوان ماهر و زبردست با ساختار شخصیت وسواسی، هر روز جلسه تحلیلی خود را به همان شیوه کلیشه‌ای ترک می‌کرد: از روی کاناپه بلند می‌شد، به سمت در می‌رفت و می‌گفت: “فردا می‌بینمت.” اگر دوشنبه یک روز تعطیل بود، می‌گفت: “سه شنبه می‌بینمت.” اگر آخرین جلسه قبل از تعطیلات بود، می‌گفت: “دوشنبه شانزده‌ام می‌بینمت” و غیره. او همیشه در شناسایی تاریخ بعدی ملاقات با تحلیل‌گر عالی بود. این الگو برای چند ماه ادامه پیدا کرد تا زمانی که بیمار یک جلسه را فراموش کرد، گشایشی در تحلیل رخ داد. روز بعد به جلسه آمد و در جریان تداعی‌هایش متوجه شد که کنترل کاملی ندارد، ناهشیاری دارد که بر رفتار او تأثیر می‌گذارد. این کشفی بزرگ برای او بود، همان‌طور که از روی کاناپه بلند می‌شد و جلسه را ترک می‌کرد به سمت در رفت و با برقی در چشمانش گفت: “احتمالا …فردا می‌بینمت “

کلام آخر کلیشه‌ای آقای ج. دفاع رایج او در برابر تأثیرپذیری از تحلیل بود. خروج او هر روز این پیام را به تحلیل‌گر می‌رساند که کنترل را در دست دارد. او می‌خواست به تحلیل‌گر بفهماند که تحت تأثیر ناهشیار خود نیست، او ماشینی است که دقیق عمل می‌کند. پس از خطای حافظه‌اش، او از طریق کلام آخر تغییر یافته به تحلیل‌گر خود نشان داد که تغییر کرده است. او پذیرفت که ماشین نیست، بلکه انسانی با ناهشیار پویا است که بر رفتار او تأثیر می‌گذارد. این تصویر نشان می‌دهد که چگونه تغییر در خط خروج ممکن است منعکس کننده یک تغییر عمده در فرآیند تحلیل باشد. او نه تنها به تحلیل‌گر گفت که انسان است و در معرض خطای انسانی است، بلکه با شوخ طبعی خود همچنین اعلام کرد که متوجه شده است که با تحلیل‌گر خود رابطه معناداری برقرار کرده است.

کلام‌های آخر کلیشه‌ای در درمان بسیار رایج هستند. ناموم (مکالمات شخصی، 1980) اشاره می‌کند که کلام آخر کلیشه‌ای توسط شیوه کلیشه‌ای تحلیل‌گر در پایان دادن به جلسه ترغیب می‌شود. کلام آخر کلیشه‌ای ممکن است در خدمت عمل کرد مرتبط به انواع اضطراب‌ها پیرامون جدایی و به طور کلی پایان‌ دادن باشد. در حالی که محتوای دقیق این نوع کلام آخر بسیار متفاوت است، یکی از این متغیرها، عدم وجود کامل کلام آخر است. برخی بیماران وقتی گفته می‌شود جلسه به پایان رسیده بی سر و صدا از جای خود بلند می‌شوند و حتی بدون این‌که حضور تحلیل‌گر را تایید کنند جلسه را ترک می‌کنند. این رفتار اغلب به منزله انکار هر رابطه معناداری است که بیمار آن را ترک می‌کند.

تلاش برای سانسور مطالب غیرقابل قبول

مردی بیست و نه ساله به نام آقای ح. برای مدتی در تحلیل بسیار مقاوم بود. در جلسه ای، با وجود این که انتظارش را نداشت متوجه شد وارد مطالب بسیار حساسی شده است. او شروع به تداعی درباره رویایی کرد که در آن  روابط با محارم به صورت مبدل ظاهر شد. تداعی های او در مورد مادرش باعث شد تا بازی جنسی با خواهرش را در کودکی به یاد بیاورد. این محتوا برای او بسیار غیرقابل قبول بود و آرزو داشت ساعت تمام شود. وقتی تحلیل‌گر سرانجام به او اطلاع داد که وقت تمام شده است، روی کاناپه نشست، به تحلیل‌گر خود نگاه کرد آهی کشید گفت: “خوبه!”

دوشیزه جی. در حال ایجاد انتقالی اروتیک با تحلیل‌گرش بود. او از این روند بسیار شرمنده بود و می‌خواست آن را خارج از تحلیل نگه دارد. پس از گذراندن بیش‌تر جلسه را با تداعی های اجتنابی، در چند دقیقه آخر رویایی را مطرح کرد. در رویا او به صورت شهوانی تحلیل‌گر خود را می‌بوسید و شروع به درآوردن لباس او کرد. همان‌طور که ساعت به پایان می‌رسید و زمانی برای تداعی رویا نبود، تحلیل‌گر پیشنهاد کرد که اگر او دوست داشته باشه در جلسه بعدی آن را بیش‌تر بررسی کند. خانم جی از روی کاناپه پرید و در حالی که به سمت در می‌رفت به تحلیل‌گر خود گفت: “خوبه. نیازی به پرداختن بهش نیست.”

ابراز احساسات شدید آقای اچ. و خانم ج. در پایان جلسات برای تحت تاثیرقرار دادن تحلیل‌گران آن‌ها در نظر گرفته شده بود تا این مطالب در جلسات آینده سانسور شود. پیام حاوی این مطلب بود که این بخش نباید باز شود  و تحلیل‌گر نباید دوباره آن را مطرح کند. در هر مورد بیمار دستورات خود را به روشنی به تحلیل‌گرش می‌داد. یکی از رایج ترین شیوه‌های تلاش برای سانسور موضوعات از تحلیل در پایان جلسه عادت به سکوت در چند دقیقه آخر وقت است. این چنین، بیمار پایان ساعت و نیز موضوع دقایق پایانی را کنترل می‌کند. او همچنین از آسیب نارسی‌سیستیک ناشی از قطع شدن در میانه تداعی‌هایش از این واقعیت ناخوشایند جلوگیری می‌کند که زمان او با تحلیل‌گر محدود است. این الگو همچنین ممکن است بازتاب رشک تحلیل‌شونده نسبت به کنترل تحلیل‌گر خود باشد. در این‌جا دوباره توجه دقیقی لازم است: تحلیل‌گر ممکن است منحصراً  بر تمایل بیمار برای کنترل تمرکز کند و در نتیجه تجربه انفعال اصلی جدایی و رها شدن را نادیده بگیرد که رفتار کنترل کننده در برابر آن دفاعی شده است. ابراز احساسات شدید آقای اچ. و خانم ج. در پایان جلسات برای تحت تاثیرقرار دادن تحلیل‌گران آن‌ها در نظر گرفته شده بود تا این مطالب در جلسات آینده سانسور شود. پیام حاوی این مطلب بود که این بخش نباید باز شود  و تحلیل‌گر نباید دوباره آن را مطرح کند. در هر مورد بیمار دستورات خود را به روشنی به تحلیل‌گرش می‌داد. یکی از رایج ترین شیوه‌های تلاش برای سانسور موضوعات از تحلیل در پایان جلسه عادت به سکوت در چند دقیقه آخر وقت است. به این ترتیب، بیمار پایان ساعت و نیز موضوع دقایق پایانی را کنترل می‌کند. او همچنین از آسیب نارسی‌سیستیک ناشی از قطع شدن در میانه تداعی‌هایش از این واقعیت ناخوشایند جلوگیری می‌کند که زمان او با تحلیل‌گر محدود است. این الگو همچنین ممکن است بازتاب رشک تحلیل‌شونده نسبت به کنترل تحلیل‌گر خود باشد. در این‌جا دوباره توجه دقیقی لازم است: تحلیل‌گر ممکن است منحصراً  بر تمایل بیمار برای کنترل تمرکز کند و در نتیجه تجربه انفعال نهفته جدایی و رها شدن را نادیده بگیرد،که رفتار کنترل کننده در برابر آن دفاعی شده است.

درخواست کمک

خانم ک. به مدت پنج هفته به روان‌درمانی مراجعه کرده بود بدون این‌که بتواند مشکلات خاصی را که برای آنها کمک می‌خواهد شناسایی کند. او بسیار مودب و خوش مشرب با درمان گر بود، اما وجود هرگونه مشکلی که درمان‌گر ممکن است به او کمک کند را انکار می‌کرد. او دم به دقیقه خود را طوری معرفی می‌کرد که گویی نیازی به پاسخ درمان‌گر ندارد. در نهایت، پس از یک جلسه که با شکایت از سینه پهلو و انکار در مورد نیازی خاص که درمان‌گر ممکن است به آن پاسخ دهد، در حالی که از مطب خارج می‌شد و به راهرو می‌رفت، گفت: “اگر من اینجا غش کنم، امیدوارم من رو به بیمارستان ببری.”

خانم ک. تنها پس از پایان جلسه می‌توانست به نیاز داشتن به کمک اذعان کند. بسیاری از بیماران در مورد آن‌چه که به عنوان نیاز مفرط درک می‌شود آن‌قدر در تعارض هستند که نمی‌توانند تصدیق کنند که اصلاً به چیزی از طرف درمان‌گر نیاز دارند. این درخواست کمک ممکن است فقط از توی راهرو، از طریق تلفن یا داخل نامه باشد. علاوه بر این، مانند خانم ک. ممکن است فقط از طریق بیماریی جسمی‌ درخواست شود. در موارد دیگر، درخواست کمک ممکن است بسیار نامحسوس و حتی رمزآلود باشد. خانم ال.، دانشجویی جوان، توسط والدینش برای روان درمانی معرفی شد. او با اکراه به جلسه اول آمد و نمی‌توانست اذعان کند که به درمان نیاز دارد. او بیش‌تر انرژی خود را صرف تحت تاثیر قرار دادن درمان‌گر کرد. به درمان‌گر گفت که در کالج چه قدر خوب عمل کرده است و چگونه استادی مسن‌تر او را بسیار جذاب یافته است. او همچنین بارها بازگو کرد که به دلیل تناقض بین ظاهر فریبنده ظاهری و ارزش‌های اخلاقی درونی‌اش مورد سوء تفاهم مردان قرار گرفته. در طول جلسه به شدت سیگار می‌کشید و به دلیل اضطراب، چندین بار از زیر سیگاری غافل شد. وقتی درمان‌گر به او اطلاع داد که زمان تمام شده است، برای رفتن که بلند شد متوجه خاکستر روی زمین شد. او با عذرخواهی اما با اشاره گفت: “من خاکستر را روی کل فرش ریختم. امیدوارم کسی آن‌ها را تمیز کند.” سپس مطب را ترک کرد.

استعاره خانم ال. برای درمان‌گرش واضح بود. او به درمان‌گرش می‌گفت که باید بیش از ظاهر بیرونی‌اش به او توجه کند. او بخش های کثیفی داشت که از آن شرم داشت و مانند خاکستر باید «پاک‌سازی» می‌شد. او همچنین از درمان‌گر می‌پرسید که آیا او می‌تواند سادیسم مقعدی او را به شکل کثیفی تحمل کند. برخی از بیماران عمل کمک خواستن را چنان تحقیرآمیز می‌دانند که تنها می‌توانند در هنگام خروج از مطب به شکل مبدل نیاز را قبول کنند،  بدین ترتیب از پاسخ تمسخر آمیز و انتقادی که می‌ترسند از سوی درمان‌گر باشد، اجتناب می‌کنند.

جبران

خانم ب. یک جلسه کامل را در ابراز خشمی‌ شدید به درمان‌گرش گذراند. او را متهم کرد که احمق، تنبل و  خسته کننده است. همچنین او را به خاطر توجه به چیزهای منفی در زندگی‌اش که منجر به افسردگی‌اش شد، سرزنش کرد. او را متهم کرد که اصلا در مورد موضوعاتی که مطرح می‌کند بازخورد نمی‌دهد، و معتقد بود که او را فقط برای دریافت حق‌الزحمه‌اش می‌بیند. پس از 50 دقیقه غیظ به سختی تعدیل شده، درمان‌گر به خانم ب. اطلاع داد که وقت او تمام شده است. با عصبانیت خارج شد و در را پشت سرش کوبید. ثانیه‌ای بعد دوباره در را باز کرد و با صدایی آرام گفت:  “امیدوارم با این همه عصبانیتم خیلی به شما سخت نگذشته باشد.”

این مورد واقعی، گرایش برخی از بیماران به جبران آسیبی که احساس می‌کنند در طول جلسه به درمان‌گر وارد کرده‌‌اند را در پایان جلسه نشان می‌دهد. در مورد خانم ب، کلام آخر او به طور کاربردی در جلسات آورده شد. چنین کلام آخری، ورود به موضوعات بررسی نشده قبلی را ثابت می‌کرد. دوشیزه ب. بارها بازگو کرده بود که در دوران کودکی متقاعد شده بود که خشم او مادرش را کشته است. او توضیح داد که چگونه پس از طغیان خشم در قبال مادرش، لازم می‌دیده که دور و اطراف محل او را بررسی کند تا مطمعن شود که واقعاً هنوز زنده است. ابراز خشم او با ادعایش به عنوان فردی مجزا از مادر مرتبط بود، که این خطر را به همراه داشت که همزیستی زدایی در نهایت مادرش را بکشد. چک کردن دوباره درمان گر در پایان جلسه برای این‌که ببیند آسیب زده یا خیر، به وضوح خلاصه ای از این لحظه رشد بود، که مشخصه زیرمرحله‌ی نزدیک‌شدن جدایی-تفرد است (مالر و همکاران، 1975). همچنین، هنگامی‌که درمان‌گر با تأیید متوجه شد که او در کلام آخرش نگرانی اش را به او نشان داده است، این امر تعدادی از اضطراب های افسروار را در مورد توانایی او در آسیب رساندن غیرقابل جبران به کسی که بیش از همه دوستش دارد را تسهیل و آشکار کرد.

کلام آخر تحلیل‌گر

خانم م.، زنی پنجاه و هشت ساله، در حال پایان روان‌درمانی بود. در طول درمان، وقتی نوبت به کار بر روی انتقال می‌رسید، به شدت بازداری داشت. او قاطعانه می‌گفت هیچ احساسی نسبت به درمان‌گر ندارد – او فقط فردی حرفه‌ای مثل یک دندان‌پزشک یا یک وکیل بود که هیچ احساس شخصی نسبت به او نداشت. در جلسه یکی به آخر، درمان‌گر به دنبال کمک به خانم م. بود تا با احساسات خود در مورد پایان کار کنار بیاید. با وجود تلاش‌هایش، او همچنان معتقد بود که به هیچ وجه دلش برای درمان‌گر تنگ نخواهد شد. او هرگونه وابستگی عاطفی به او را انکار می‌کرد و می‌گفت مطمئن است که افراد دیگری را می‌تواند برای صحبت کردن پیدا کند. در پایان جلسه، درمان‌گر به او پیشنهاد کرد که قبل از آخرین جلسه، بیش‌تر در مورد احساسات خود در مورد خاتمه فکر کند. همان‌طور که به سمت در می‌رفت، درمان‌گر همچنین به او توصیه کرد که نحوه پرداختش در جلسه آخر را بیاورد، که در آن جزئیات صورت حساب‎های قبلی پرداخت نشده‌اش رامشخص کند. در جلسه بعد، خانم‌ م. به درمان‌گر اطلاع داد که به آخرین نظر او در مورد آوردن نحوه پرداخت واکنش بسیار شدیدی نشان داده است. او گفت در حالی که به خانه رانندگی می‌کرد این حرف با او ماند و نمی‌توانست به هیچ چیز دیگری فکر کند، چون این آخرین چیزی بود که درمان‌گر بیان کرد. در یک طغیان غیرمعمول خشم، او گفت که این تایید می‌کند که درمان‌گران تنها چیزی که به آن اهمیت می‌دهند دریافت پول او بوده است. او توضیح داد که یکی از دلایلی که از داشتن هر گونه وابستگی عاطفی به درمان‌گر امتناع کرد این بود که در نهایت فقط سرخورده می‌شد زیرا علاقه اصلی درمان‌گر به پول او بود، نه او به عنوان یک آدم. از آن‌جایی که این آخرین چیزی بود که درمان‌گرش در جلسه به او گفت، او اهمیت ویژه ای به آن داد و اجازه  داد این نظر مجزا، تمام نظرات دیگری را که در اوایل جلسه توسط درمان‌گر مطرح شده بود پاک کند. همچنین، او به آخرین حرف‌های درمان‌گرش پایبند بود تا از سوگ خود در از دست دادن او اجتناب کند و او را به عنوان یک موضوع دوست داشتنی تلقی کند.

همان‌طور که کلام آخر بیمار ممکن است برای درمان‌گر اهمیت فوق العاده ای داشته باشد، نظر آخر درمان‌گر نیز ممکن است اهمیت مشابهی برای بیمار داشته باشد. همان طور که خانم م. اشاره کرد، ممکن است یک وضعیت استثنایی به نظرات پایانی مطرح شده توسط درمان‌گر در جلسه نسبت داده شود. این نظرات ممکن است به‌عنوان مبدا برای درون‌فکنی درمان‌گر همراه با حالت عاطفی خاص در پیوند با درمان‌گر عمل کند. این واژه‌ها اغلب بر روی بیمار  بیش بها داده شده و بیش ارزش گذاری می‌شوند تا به او اجازه ‌دهند جدایی از درمان‌گر را تا ملاقات بعدی راحت‌تر تحمل کند. از نظر تحولی، کلمات اولین جایگزین برای موضوع هستند. آن‌ها سرمایه گذاری موضوع را در فرآیند اولیه حمل می‌کنند و بنابراین به ویژه در جدایی، بیش از حد ارزش گذاری می‌شوند. تحلیل‌گر ملزم است توجه ویژه‌ای به نظرات پایانی داشته باشد و به ویژه آگاه به گرایش انتقال‌متقابل برای رخنه در آن‌ها باشد. درست هما‌ن‍طور که ممکن است بیمار در طول جلسه به احساسات خاصی نپردازد  تا آن‌ها را در حین ترک جلسه بیرون اندازد، تحلیل‌گر همچنین ممکن است افکار یا احساسات خاصی را در طول جلسه در خود داشته باشد و ممکن است اجازه دهد که این احساسات در پایان جلسه از روی غفلت لغزش کند. ما باید به این واقعیت توجه داشته باشیم که پایان ساعت نیز برای تحلیل‌گر یک جدایی است. به خصوص قبل از یک غیبت طولانی مدت، او ممکن است تمایل به دست به عمل زدن احساسات انتقال متقابل خود را در مورد جدایی. با تغییر سبک مشخص خود در پایان دادن به ساعت یا با اعلام پایان ساعت یک یا دو دقیقه زودتر نشان دهد. همان‌طور که بیمار نسبت به پایان ساعت توسط تحلیل‌گر منفعل است، تحلیل‌گر نیز نسبت به زمان منفعل است. زمان استاد ماست. تحلیل‌گر نیز ممکن است با پایان یافتن ساعت، احساس طرد شدن کند. از این رو، تغییر جزئی در روش متداول تحلیل‌گر برای پایان دادن به ساعت، حداقل به همان اندازه تغییر در روش مشخص بیمار برای خروج، مملو از معناست.

1.5/5 - (2 امتیاز)
تفکر روز

نویسنده: گلن اُ گابارد  

ترجمه: محسن میرزاآقا

منابع: The Exit Line: Heightened Transference-Countertransference Manifestations at the

نظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

حمایت از ما

حمایت و دلگرمی شما، پشتوانه بسیار ارزشمندی برای تیم روان‌درمانی پویشی است. ما با حمایت شما ایستاده ایم. 

حمایت از ما