کریستوفر بولاس در کالیفرنیا بزرگ شد. پس از دریافت مدرک در رشته تاریخ از دانشگاه کالیفرنیا، در مرکز روزانۀ کودکان اوتیستیک و اسکیزوفرنی مشغول به کار شد.
در آنجا کارهای آنا فروید، بتلهایم و مالر مورد توجه قرار داد، علاوه برآن به نوشتههای کلاین، وینیکات و تاستین نیز جذب شد که موجب شد این جهانهای درونی عمیقاً آشفته را در نظر بگیرید.
در حین تحصیل در مقطع دکتری ادبیات انگلیسی در دانشگاه بوفالو، دورۀ آموزش بالینی در روانشناسی ایگو را به پایان رساند، سپس در سال ۱۹۷۳ به لندن رفت و در آنجا در کلینیک تاویستاک و انجمن روانکاوی بریتانیا درزمینه روانکاوی آموزش دید. ناظران و اساتیدی چون پائولا هیمان، ماریون میلنر، جان بالبی، دیوید مالان و فرانسیس تاستین بر او تاثیر گذاشتند او همچنین ضمن همکاری با جی-بی پونتالیس و آندره گرین به روانکاوی فرانسوی علاقهمند شد.
در اواسط دهۀ ۱۹۸۰، بهطور موقت به امریکا بازگشت و بهعنوان مدیر آموزش در مرکز آستن ریگز، استاد ادبیات دانشگاه ماساچوست و استاد بیمارستان کمبریج در هاروارد شد. او سپس چندین سال در لندن زندگی کرد و در سال ۲۰۱۳ دوباره به ایالاتمتحده بازگشت.
کارهای بولاس
بولاس با بیش از ۱۰۰ مقالۀ منتشرشده، سهم بسیار گستردهای داشته است. کارهای او تئوری روانکاوی، تکنیک بالینی و آسیبشناسی روانی را پوشش میدهد. او تفکر روانکاوانه را در زمینههایی چون ادبیات، معماری، تاریخ، انسانشناسی اجتماعی و سیاست بهکارگرفته است و سه رمان و آثاری به نمایشنامه نوشته است. او با ادغام نظریه و تکنیک، بهنجاری و آسیبشناسی، روابط پیچیدهای میان جهان شخصی، درونی، ذهنی و موضوعات بیرونی را بررسی میکند.
نوشتههای او بیشک به مکتب مستقل تعلق دارد، موضوعاتی را بررسی میکند که از روزهای اولیه روانکاوی در بریتانیا دغدغه تحلیلگران مستقل بوده است. تفکر او بر خلاقیت و پیچیدگی ذاتی ناهشیار متمرکز است و مدل جدیدی ارائه میدهد: ناهشیار پذیرا که ریشه در نظریۀ ذهن مطرحشده توسط فروید در تأویل رؤیاها (۱۹۰۰)دارد،. بولاس اظهار میدارد که از ابتدای زندگی، نوزاد بهدنبال تجربیاتی است که گویش خاص خویشتن را بسط دهد، با وجود اینکه نواحی خاصی از ناهشیار را فرونشانی ادارهشده است. او با بسط مفهوم فروید از «نقاط گرهای»، بیان میکند که این ادراکات در ناهشیار انتخاب و دریافت شدهاند، جاییکه خوشهها یا ماتریسهایی از کشش درونی را تشکیل میدهند که او آن را «گونههای روانی» مینامد. همانطور که هر فکر یا تصور جدیدی با دیگر صورتهای منظومۀ ناهشیار پیوند میخورد، بخشی از شبکۀ درحالرشد ایدهها و تصاویر و احساسات را تشکیل میدهند.
تمرکز اصلی این الگوی تعامل با جهان بیرونی است و این با رابطۀ مادرانۀ اولیه آغاز میشود که مادر در آن نقشی دگرگونکننده برای خویشتن نوزاد ایفا میکند. این جنبه از تفکر بولاس منعکس کنندۀ وابستگی عمیق به ایدههای پیشگامانۀ وینیکات دربارۀ رابطۀ نوزاد و مادر و با نظریۀ او دربارۀ «منطقۀ میانی» در ذهن است؛ عرصهای برای خلاقیت و تخیل.
بولاس مفاهیم روانکاوانه بسیار جدید دیگری را معرفی کرد، از جمله: لحظۀ زیباییشناختی، ناگهان شناختهشده، تمرکز روانی و انتشار روانی، بین ذهنی و بین صوری، بازنمایی خویشتن. گاهی اصطلاحات جدیدی را میساخت، مثلاً: دانش روندی، شخصیت شبحوار، بیماری تبعیت.
خدمت اصلی او در تکنیک بالینی، حمایت از تکنیک تداعی آزاد بوده است. درحالیکه اذعان میکند که تمرکز مکتب بریتانیا بر رابطۀ انتقال به فهم ارزشمندی منتج شده است، او معتقد است این امر همچنین باعث تغییر تأکید و درنتیجه پوشش فرعی افراطی در روش بنیادین فروید برای فهم ناهشیار شده است. او قویاً برای بازگرداندن تأکید فروید بر منطق ذاتی توالی که در آن بیمار تداعیهای خود را در جلسه بیان میکند، بحث میکند، و الگوی ناهشیار پذیرندۀ او دامنۀ فرایند تداعی آزاد را بسط میدهد و این نشان میدهد که نهتنها به مطالب سرکوبشده، بلکه به شبکۀ گسترده و پیچیدۀ انواع روانی دسترسی پیدا مییابیم. بولاس معتقد است که اساس وضعیت بالینی نهتنها در قالب روایت آشکار، کنار زدن مواد روانی سرکوبشده و بازسازی روابط قبلی پدیدار میشود، بلکه در فضای منحصربهفرد و مفهومی زوج تحلیلی مشخص و برخورد متقابل آنها نیز است. . او می نویسد:
بیمارانی که اینگونه تداعی آزاد میکنند، خیلی شبیه هنرمندانی هستند که سبک عمیقاً ذهنی را از طریق فرم بازنمایی خود نشان میدهند، دقیقاً مانند امضای یک شاعر، نه از طریق پیام محتوای شعر، بلکه از طریق فرم آن. (2002, p.62-3)
او خاطرنشان میکند که از طریق تداعی آزاد، فرایند روانکاوی میتواند با رهایی از خلاقیت درونی ناهشیار، تجربهای دگرگونکننده مهیا کند.