فروید و کانت

می‌دانیم که فروید به‌طور ویژه‌بر قاعدۀ به‌اصطلاح «توجه شناور آزادانه» تأکید داشت موضوعی که تحلیل‌گر باید دربارۀ بیمار رعایت کند. این شامل توجه بی‌طرفانه به هر بخش از جملات ارائه‌شده توسط تحلیل شونده است، هرچند به نظر جزئی و بی‌اهمیت برسد. اساساً این قاعده می‌گوید: پیش‌داوری نکنید، قضاوت را به حالت تعلیق درآورید، به هر اتفاقی که می‌افتد همان توجه را داشته باشید. از سویی بیمار باید به قانون برابر احترام گذارد. اجازه دهد گفتار جاری شود، به همه «ایده‌ها»، چهره‌ها، صحنه‌ها، نام‌ها، جملات، همان‌طور که در «بی‌نظمی» خود، بدون انتخاب یا سرکوب بر زبان و بدن می‌آیند، اختیار آزاد دهد. قاعده‌ای ازاین‌دست، ذهن را به صبور بودن، به معنای جدید، ملزم می‌کند. دیگر نه تحمل منفعلانه و مکرر همان احساسات باستانی و واقعی، بلکه به‌کارگیری توان پذیرش خود، همچون پاسخ‌دهنده یا «پاسخ» به هر چیزی که به ذهن می‌رسد، تا خود را به‌عنوان گذرگاهی در برابر اتفاقاتی که به ذهنش می‌رسد، هر چه نمی‌داند،تعریف کند. فروید این نگرش را «تداعی آزاد» می‌نامد. تمام این نگرش راهی برای پیونددادن یک جمله با جملۀ دیگر، بدون توجه به ارزش منطقی، اخلاقی یا زیبایی‌شناختی مرتبط است.

در حل‌وفصل کردن، تنها رشتۀ راهنما که در اختیار فرد است، عبارت است از احساس یا بهتر بگویم، گوش‌دادن به یک احساس است. تکه‌ای از یک جمله، تکه‌ای از اطلاعات، یک کلمه می‌آید. آن‌ها فوراً با «واحد» دیگری مرتبط می‌شوند. بدون استدلال، بدون بحث، بدون واسطه. به‌این‌ترتیب پیش رفتن، آرام‌آرام به صحنه‌ای نزدیک می‌شود، صحنه‌ای از چیزی. یکی آن را توصیف می‌کند. آدم نمی‌داند چیست. فقط مطمئن است که به گذشته‌ای اشاره دارد، هم به دورترین و هم نزدیک‌ترین گذشته، هم به گذشتۀ خودش و هم به گذشته دیگران. این زمان ازدست‌رفته مثل تصویر بازنمایی نمی‌شود، یک تصویر غیرممکن. بازنویسی به معنای ثبت این عناصر است.

واضح است که این بازنویسی هیچ شناختی از گذشته ارائه نمی‌دهد. این همان چیزی است که فروید هم فکر می‌کند. تحلیل تابع دانش نیست، بلکه تابع هنر «تکنیک» است. نتیجه، تعریف عنصر گذشته نیست. برعکس، پیش‌فرض می‌گیرد که گذشتۀ خود بازیگر یا عاملی است که عناصری را که صحنه با آن‌ها ساخته می‌شود به ذهن می‌دهد. تا آن جا که حسی جدید پیدیدار می‌شود. فرد می‌تواند بگویید آنچه گذشته است، آنجا زنده و پرشور است. در جستجوی زمانه ازدست‌رفته  پروست، خیابان یک‌طرفۀ بنیامین یا کودکی برلین، بر اساس همین تکنیک عمل می‌کنند (بدیهی است که تقلیل به آن نیستند). و درمعرض ریسک عجیب به نظر رسیدن، اضافه می‌کنم که رویۀ توجه آزادانه و به همان اندازه شناور همان چیزی است که در مقاله‌های مونتاین وجود دارد.

سه مشاهده، از طریق نتیجه‌گیری غیرممکن.

اول، حتی اگر فروید به این فکر می‌کرد که این تکنیک یک هنر است، همان طور که تختۀ یونانی می‌گوید، باوجود این، از این واقعیت غافل نشد که به‌عنوان عنصری سازنده در فرایند رهایی ثبت‌شده است. به لطف آن، هدف این است که لفاظی ناهشیار را واسازی کنیم، مجموعه‌های از پیش سازمان‌یافته دال‌هایی که ساختار روان‌رنجور یا روان‌پریشی را تشکیل می‌دهند و زندگی سوژه را به‌عنوان سرنوشت سازمان‌دهی می‌کنند، این به نظر من فرضیۀ درستی نیست. در توصیف خیلی کوتاه منظورم از بازنویسی، ایده‌ای را در ذهن داشتم که نمی‌توانم در اینجا توسعه دهم. من به‌سادگی اشاره خواهم کرد که این توصیف بازنویسی چقدر به تحلیل کانت از کار تخیل در ذوق، در لذت زیبایی نزدیک است. هر دو به آزادی برخورد با عناصر فراهم‌شده توسط حس اهمیت یکسان می‌دهند و هر دوبر این واقعیت پافشاری می‌کنند که اشکال در بازی در لذت زیبایی‌شناختی ناب یا در تداعی آزاد و گوش‌دادن به همان اندازه که می‌تواند از هر علاقۀ تجربی یا شناختی مستقل باشد. زیبایی پدیده به‌تناسب سیال بودن و تحرک و محو بودن آن است. کانت این را با دو استعاره نشان می‌دهد، استعاره از شعلۀ نامعلوم شعله‌ور در کوره و استعاره از طرح محو شده که توسط آب‌جاری نهری ردیابی می‌شود. و کانت به این نتیجه می‌رسد که تخیل به ذهن چیزهای زیادی برای تفکر می‌دهد، بسیار بیشتر از کار مفهومی درک. می‌بینید که این تز به مسئلۀ زمان مربوط می‌شود که در ابتدا مطرح کردم؛ درک زیبایی‌شناختی فرم‌ها تنها در صورتی امکان‌پذیر است که به همۀ ما تظاهر کنیم که از طریق سنتز مفهومی بر زمان تسلط پیدا کنیم. زیرا آنچه در اینجا مطرح است، همان طور که کانت می‌گوید، «تشخیص» داده‌ها نیست، بلکه توانایی اجازه‌دادن به چیزها آن‌گونه که خود را نشان می‌دهند است. به‌دنبال این نوع نگرش، هر لحظه، «گشایش به‌سوی» است. من می‌خواهم از تئودور آدورنو یا ارنست بلوخ و به‌ویژه ردپای دومی استفاده کنم. در پایان دیالکتیک منفی و همچنین در نظریۀ ناتمام زیبایی‌شناسی، آدورنو به این نکته اجازه می‌دهد که در واقع باید مدرنیته را بازنویسی کنیم که مدرنیته، علاوه بر این، بازنویسی خودش است؛ اما می‌توان آن را فقط به شکل چیزی بازنویسی کرد. «میکرولوژی‌ها» نامیده می‌شود که با «گذرگاه‌های» بنیامین بی‌ربط نیست.

من فقط بر ویژگی‌های مشترک بازی آزاد تخیل زیبایی‌شناختی و تداعی آزاد یا توجه در بازی در رابطۀ تحلیلی تأکید کردم. البته باید به ناهمگونی هم اشاره کنیم…

تصور اینکه درمان می‌تواند به آشتی هشیاری با ناهشیاری ختم شود، نادرست است. پایان‌ناپذیر است؛ زیرا سلب مالکیت سوژه، انقیاد آن به هترونومی، تشکیل‌دهندۀ آن است. آنچه از نوزادان در آن وجود دارد که برای ارائۀ آن مناسب نیست، تقلیل ناپذیر است. درمقابل، لذت زیبایی‌شناختی، لذت زیبایی، همان طور که استاندال و آدورنو می‌نویسند، نوید خوشبختی است یا به قول کانت، نوید اجتماع عاطفی سوژه با خود و نیز دیگران.

4.2/5 - (5 امتیاز)
تفکر روز

ترجمه: روان‌درمانی‌ پویشی

منابع: از کتاب The Inhuman: Reflections on Time

نظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

حمایت از ما

حمایت و دلگرمی شما، پشتوانه بسیار ارزشمندی برای تیم روان‌درمانی پویشی است. ما با حمایت شما ایستاده ایم. 

حمایت از ما