عشق و روانکاوی
تعارض بنیادین در روانکاوی، انسجام و احساس عاملیت
عشق از زمان پیدایش روانکاوی در مرکز آن بوده است. طبق گفتهی برگمان، چیزی که رویکرد روانکاوانه به عشق را از رویکرد روانشناختی کلاسیک متمایز میسازد “آگاهی از ارتباط عشق دوران بزرگسالی و عشق دوران شیرخوارگی است”. (برگمان ۱۹۸۸؛ ۶۶۸،۶۶۹) . بیشتر رویکردهای روانکاوانهی معاصر بسط نظریههای فروید در موردعشق است.
دو نظریه روانکاوانه درباره عشق
فروید دو نظریه روانکاوانه درباره عشق راتوضیح داده است(برگمان، ۱۹۸۸ ). یکی از این نظریهها این است که در کودکی، عشق و تمایلات جنسی با هم ترکیب میشوند و آن زمانیاست که “کودک سینهی مادر را میمکد. پیدا کردن موضوع عشق، در واقع بازگشتی به آن دوران است.”(فروید،۱۹۰۵،۲۲۲) این مرحله “مرحلهی دهانی” رشد روانی جنسی کودک (۰ تا ۱ سال) شناخته میشود. به دنبال این مرحله، مرحله مقعدی (یک تا سه سال) و lvpgi آلتی یا ادیپال (۳ تا ۶ سال) میآید. در طی مرحله نهفتگی (۶ تا ۱۲ سال) کودک یاد میگیرد که مولفه جنسی عشق خود به والدین را سرکوب کند. در دوران نوجوانی (یا مرحلهی تناسلی : بعد از ۱۲ سالگی)، تکانههای جنسی ظاهر میشوند و اگر او از مراحل قبلی با موفقیت گذر کرده باشد ،میتواند وارد یک رابطهی جنسی عاشقانه با شریک زندگی خود شود. ظرفیت فرد برای عشق ورزیدن (که عشق تناسلی نیز نامیده میشود) و دچار عشق سالم شدن، بستگی به توانایی او در ترکیب مجدد عشق مهرآمیز و تمایلات جنسی دوباره یافته دارد. به هر حال این امر لازمهی آن است که فرد از والدین خود به طور کامل جدا شده باشد وگرنه شریک خود را همچون نسخهی اصلاح شدهی والدین تجربه خواهد کرد.(برگمان ، ۱۹۸۸)
نظریهی دوم فروید درباره عشق در پی کشف نارسیسیزم بود. در نظریه بعدی ، برای تجربهی عشق ، جدایی از والدین لازم است اما کافی نیست. ما عاشق کسانی میشویم که تصاویر آینهای از خود ایدهآل ما هستند. عشق، خویشتن نارسیسیست ناقص ما را کامل می کند. وقتی عشق دوطرفه باشد، تنش بین خویشتن و دیگری از بین میرود و از رشک بردن به تواناییها و ویژگیهای طرف مقابل رها میشویم. این امر هم منجر به رضایت معشوق میشود و هم ایدهآلسازی میگردد. نظریهی دوم نقاط مشترکی با نظریهی آرون دارد(آرون ،۱۹۸۶) تئوری آرون پیش بینی میکند که ما عاشق کسانی میشویم که ما را کامل میکنند و میتوانند باعث راه اندازی بسط خویشتن ما شوند.
رویکردهای معاصر درباره عشق
رویکردهای روانکاوانهی اخیر، نسبت به عشق به طور فزایندهای غیرجنسی شدهاند (گرین،۱۹۹۵) و به نظریهی دلبستگی نزدیکتر میشوند. عبارات جنسی به ارث رسیده در نظریه روانکاوی در حال حاضر عمدتا به عنوان استعارههایی برای پویایی بین فرد و والدینش یا بعدها شریک او در نظر گرفته میشوند. مثل نظریهی دلبستگی، روانکاوی مدرن دو مسیر عمده دلبستگی ناایمن نسبت به دیگران را پیش بینی میکند.
تعارض بنیادین روانکاوی بین انسجام و عاملیت و یا ارتباط و استقلال است.
فرد مضطرب به دنبال پیشگیری از تنهایی و بیگانگی و حفظ انسجام است، در حالی که فرد با دلبستگی اجتنابی، به دنبال حفظ عاملیت، فردیت و استقلال شخصی است. لازمهی عشق سالم این است که فرد تعادل درستی بین انسجام و عاملیت، یا وابستگی و استقلال برقرار کند.
در مراحل اول روابط عاشقانه افراطی، که عشق دوطرفه است، هر دو طرف در سطح نامتعادلی از انسجام و ارتباط هستند. تنها زمانی که عشق بالغانه میشود و مواد شیمیایی عصبی و هورمون ها به حالت عادی برمیگردند، زوجها میتوانند تعادل بین انسجام و عاملیت را بازیابی کنند. اگرچه این نقطه ای است که دوطرف ممکن است بیش از حد در جهت مخالف هم حرکت کنند و به دنبال استقلال و ابراز وجود خود باشند.
بسیاری از ما تغییرهای هورمونی و شیمیایی مغز را که در روابط عشقی سالم و طولانی مدت طبیعی هستند را با غیبت ناگهانی عشق اشتباه میگیرند. اگر فردی به احساسات شدید در عشق عادت داشته باشد و بعدها چیزی جز نزدیکی گاه بیگاه و کشش جنسی احساس نکند، حتما فکر میکند که در رابطه مشکلی وجود دارد. عکسالعمل طبیعی به این احساس این است که یا در جای دیگری به دنبال عشق تازه بگردد، خود کارآمدی و یا درگیر یک کار جدید شود. در واقع این نوع رفتار در افراد اجتنابی قابل پیشبینی است. آنها یا هرگز عاشق نمیشوند یا فقط عشق با شدت کم را تجربه میکنند.
وقتی که دلبستگی به ویژه در دوران کودکی بیش از حد ناامن رشد میکند، میتواند منجر به آسیب روانی شود. (ویدیگر و فرانسیز،۱۹۸۵) سبک دلبستگی اضطرابی در دوران کودکی، بعدها ممکن است منجر به اختلالات شخصیتی قابل توجه مانند اختلال شخصیت هیستریونیک، مرزی و وابسته شود، در حالی که سبک دلبستگی اجتنابی در دوران کودکی، پیش بینی کننده اختلال شخصیت اسکیزوتایپال، اسکیزویید، نارسیسیستیک، ضد اجتماعی و اختلال شخصیت اجتنابی است.(وست،۱۹۹۴،بلات و لوی،۲۰۰۳). اما وابستگی ناایمن به یک یا چند شریک در بزرگسالی نیز میتواند منجر به نشانههای آسیبشناسی روانی شود.
رها شدن توسط چندین شریک متوالی ممکن است فرد را به سمت سبک دلبستگی ناایمنتر سوق دهد، که همراه با تمایلات ژنتیکی پیشبینیکننده آسیبشناسی روانی است.
(وست، و همکاران، 1994).
عشق نسبتا سالم
عاشقانی که به طور ایمن به یکدیگر دلبستهاند و موفق به ایجاد تعادل مناسب بین وابستگی و استقلال میشوند، توانایی این را دارند که روابط بین فردی پخته و رضایت بخش متقابلی ایجاد کنند که در آن بتوانند فعالیتهای جدیدی را کشف کنند و حس خودکفایی خود را رشد دهند. زوجهایی که به طور ایمن به هم وابستهاند، به نیاز طرف مقابل برای تنها بودن احترام می گذارند، در حالی که برای ارتباط با او وقت میگذارند، در نتیجه به هر دو طرف فرصت تجربهی استقلال و با هم بودن را میدهد.