درک شدن، در هر ارتباطی شفا بخش است. امّا بیایید در ابتدا با هم ببینیم که درک شدن و درککردن به چه معناست. برای هر کدام از ما لحظاتی پیش آمده است که قدرت تشخیص آنچه در درونِمان میگذرد را نداشتهایم. این حالت بیشتر، مواقعی رخ میدهد که ما گیج و مبهوت از آنچه برایمان در حال رخ دادن است، هستیم. درست همین لحظه است که وجود یک دیگری اهمیت زیادی مییابد؛ چراکه ما به تنهایی قادر به تشخیص آنچه در درونِمان میگذرد نیستیم.
اوست که احساس ما را تشخیص میدهد و بعد آن را برایِمان به کلماتی قابل فهم و موجز تبدیل میکند. در واقع در کسری از ثانیه احساسی که داریم را در چهرهی طرف مقابلمان میبینیم و میشنویم. اگر برای شما نیز این تجربه رخ داده باشد، آنچه را که میگویم با گوشت و پوست، استخوان حس میکنید. درست در این هنگام است که نوعی آرامشِ عمیق را تجربه میکنیم. گویی معجزهای رخ داده و یک دفعه ابهام جایش را به فهمی عمیق میدهد.
برای همین است که میگویم ارتباط است که اختلال را به سلامت تبدیل میکند. اگر رابطه و آدمهای دیگر را از خودمان بگیریم شاید نتوانیم دیگر به انسان بدین گونه نگاه کنیم. ما انسانها، در رابطه شکل میگیریم، در رابطه دچار مشکل یا اختلال میشویم و تنها در ارتباط میتوانیم بهبود یابیم. البته منظورم از ارتباط همین مدل ارتباطی ست؛ همین که ناگفتههای درونیِمان به درستی توسط دیگری به دیدهها و گفتهها تبدیل میشوند. این دیگری در ابتدا مادر یا مراقبت کننده اولیه و بعدها شاید یارِمان و یا درمانگرِمان باشد.
یادداشتی از زینبفرامرزی